چه زود شستی از آن دستهای زیبا دست کشید از سر دنیایت آرزوها دست شب ولا دت تو قلب مادر ت لرزید و داد

چه زود شستی از آن دستهای زیبا دست کشید از سر دنیایت آرزوها دست شب ولا دت تو قلب مادر ت لرزید و داد

چه زود شستی از آن دستهای زیبا دست کشید از سر دنیایت آرزوها دست شب ولا دت تو قلب مادر ت لرزید و داد

چه زود شستی از آن دستهای زیبا دست کشید از سر دنیایت آرزوها دست شب ولا دت تو قلب مادر ت لرزید و داد

چه زود شستی از آن دستهای زیبا دست کشید از سر دنیایت آرزوها دست شب ولا دت تو قلب مادر ت لرزید و داد
چه زود شستی از آن دستهای زیبا دست کشید از سر دنیایت آرزوها دست شب ولا دت تو قلب مادر ت لرزید و داد
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
چه زود شستی از آن دستهای زیبا دست کشید از سر دنیایت آرزوها دست شب ولا دت تو قلب مادر ت لرزید و داد

چه زود شستی از آن دستهای زیبا دست کشید از سر دنیایت آرزوها دست

شب ولا دت تو قلب مادر ت لرزید و داد حال عجیبی برای بابا دست

گرفت دست ترا ( غرق بوسه باران) کرد که راز هجرت سرخ تو بود فردا دست

زمان گذشت و گذشت و رسید عاشورا رسید تا بدهد امتحان خود را دست

بیا که صد گره کور از طناب حیات شبی به ناخن تدبیر می کند وا دست

هوای آب دلش را ز شعله آکند ست نمی کند دمی از آب تیغ پر وا دست

شب مکاشفه از خواب چشم پو شیدی حجابهای زمان را کنار زد تا دست

هزار گونه هنر ریخت از هر انگشتش در آن هنرکده غوغا نمود غوغا دست

ز دست قد کسی چون تو بر نمی آمد قیامتی که در آن دشت کردبرپا دست

چنان تکان به زمین و به آسمان دادی که دا د بر تو تکان ازبهشت زهرا دست

به ضرب شست تو پی برد روبه مکار چگونه روبهکان روبه روشود با دست

بساط حیله گشودست و باب ترد ستی و کودکان بدعا برده اند بالا دست

ودشمن تو زبون بود و خوب می دانست که هست شرط نخستین برای سقا دست

بقصد دست تو تیغ کمین فرود آورد جدا زشاخه ی تن شد دریغ و دردا دست

میان معرکه ی زخم و خنجر و نیرنگ تنی نمانده و مانده است دست تنها دست

وکرد یکدل و یکدست و یکصدا یکجا تمام خویش دودستی به دوست اهدادست

و هر چه داد از این دست بهتر از آنرا به روز واقعه گیرد ز حق تعالا دست

به پای دست تو آری نمی رسد دستی که دست آخر یابد به فیض عظما دست

شتاب رفتنت از کثرت تجلی بود صدا زدند ترا از دیار بالا دست

بروی رودی از ایثا ر و عاشقی می رفت شبیه زورقی از خون بسوی دریا دست

همیشه دست ادب بود روی سینه او کمر به خدمت جان بسته بوداورا دست

در آخرین د م د یدار پیشد ستی کرد که تا دراز نماید بسمت مولا دست

خجل شد و به زبان عرق به مولا گفت که پیش پای تو دستم بخاک افتادست

و قرنهاست از آن روز می رود هر روز ردیف شعر تو تکرار می شود با دست

قلم شد و علم جاودانگی افراشت سرود شعر ترا با زبان گویا دست

 

شهودی

 

با تشکر از جناب آقای علی شهودی به خاطر ارسال این شعر


تعداد بازديد : 243
جمعه 18 اسفند 1391 ساعت: 18:13
نویسنده:
نظرات(3)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب
این نظر توسط ح س حسینی در تاریخ 1391/12/23 و 16:50 دقیقه ارسال شده است

ح س حسینی

به بهانه رونمائی ضریح جدید ارباب
عشق تو و دل من، هرگز نبوده منفک / حب الحسین حصنی بر روی سینه ام حک/
دراولین سلام صبح حرم بگویم / ارباب مهربانم ضریح نو مبارک/
و:
وبنگرسیل موج سائلت را / به دل عشق آیه های نازلت را/
وحرف ملت ایران همین است / ندارد این هدیه قابلت را /


برای دیدن نظرات بیشتر روی شماره صفحات در زیر کلیک کنید

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف