|
دلم از خون شده دریا و، چشمم چشمه جویی
خدا را تا بگریم بیشتر ای اشک، نیرویی
قدمّ خم گشته در پای سرشک خود، بدان مانم
که سروی، قامتش در هم شکسته بر لب جویی
چنان در شهر خود گشتم غریب و بی کس و تنها
که غیر از چشم گریانم ندارم یار دلجویی
الهی، انتقامم را از آن بیدادگر بستان
که نه دستی برایم مانده، نه پهلو، نه بازویی
فتادم زیر ضرب تازیانه بارها از پا
ولی نگذاشتم کم گردد از مولا سرِ مویی
به خون دیده بنویسید بر دیوار این کوچه
که اینجا کُشته ی راه ولایت گشته، بانویی
گرفتم در میان کوچه، پاداش رسالت را
چه پاداش گرانقدری، چه بازوبند نیکویی
مدینه، ثبت کن این را، که در امواج دشمن ها
حمایت کرد از دست خدا بشکسته بازویی
حاج غلامرضا سازگار (میثم)
تعداد بازديد : 115
جمعه 18 اسفند 1391 ساعت: 6:31
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)