|
امشب نوای نای من در سازها گم می شود
زخم دل رنجور من با رازها گم می شود
شمع تنِ سوزانِ من امشب به سردی می رود
دردِ نگاهم در پسِ ایجازها گم می شود
امشب علی جان می دهد در پایِ قبرِ فاطمه
یاس کمبودش در پسِ پروازها گم می شود
امشب خدایِ صبرِ دل زینب اسیری می رود
در ازدحامِ بی کسی، با نازها گم می شود
امشب حدیث کویِ دل بوی رهایی می دهد
امشب علی مرتضی اول فدایی می دهد
من ماندم و دریایِ غم، اینگونه رفتی از برم
رفتی ولی این رفتنت بوی جُدایی می دهد
می سوزم از این رفتنت ای کاش می بردی مرا
اینجای عاشق بودنت رنگ خدایی می دهد
امشب خدایِ صبرِ دل زینب اسیری می رود
در ازدحامِ بی کسی، با نازها گم می شود
در شهر یثرب کودکی نالان و حیران مانده است
در دست های کوچکش یک چیز پنهان مانده است
میلاد مرگ آسمان در کوچه امضاء گشته است
در بندِ زندان علی دیریست طوفان مانده است
با هم دعایی می کنیم امشب برای فاطمه
امشب دو چشم زینبش تا صبح گریان مانده است
امشب خدایِ صبرِ دل زینب اسیری می رود
در ازدحامِ بی کسی با نازها گم می شود
جواد آقاجانی
تعداد بازديد : 161
جمعه 18 اسفند 1391 ساعت: 6:31
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)