جگرش خون شد و چشمش نگران بر در بود سینه اش سوخته از غربت و چشمش تر بود وقت تودیع جگر گوشه خود را م

جگرش خون شد و چشمش نگران بر در بود سینه اش سوخته از غربت و چشمش تر بود وقت تودیع جگر گوشه خود را م

جگرش خون شد و چشمش نگران بر در بود سینه اش سوخته از غربت و چشمش تر بود وقت تودیع جگر گوشه خود را م

جگرش خون شد و چشمش نگران بر در بود سینه اش سوخته از غربت و چشمش تر بود وقت تودیع جگر گوشه خود را م

جگرش خون شد و چشمش نگران بر در بود سینه اش سوخته از غربت و چشمش تر بود وقت تودیع جگر گوشه خود را م
جگرش خون شد و چشمش نگران بر در بود سینه اش سوخته از غربت و چشمش تر بود وقت تودیع جگر گوشه خود را م
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
جگرش خون شد و چشمش نگران بر در بود سینه اش سوخته از غربت و چشمش تر بود وقت تودیع جگر گوشه خود را م

جگرش خون شد و چشمش نگران بر در بود

سینه اش سوخته از غربت و چشمش تر بود

وقت تودیع جگر گوشه خود را می خواست

به تمنای رخش دیده ی او بر در بود

سوخت از زهر، كسی كه به حرم خانه ی وحی

عالم علم نبی، بضعهٔ پیغمبر بود

در و دیوار هم از غربت او نالیدند

حجره اش بس كه غم انگیز و ملال آور بود

دل قدسی نفسان غرق غم و محنت شد

كه به بالین نه پسر داشت و نی خواهر بود

سوخت از یاد در سوخته ی گلشن وحی

گوئیا چشم به راه قدم مادر بود

آمد از راه به امید وصالش اما

اول وصل پسر، درنفس آخر بود

رفت او چون ز جهان خیل ملائك دیدند

در سماوات به پا شورشی از محشر بود

خار غم داشت به دل چون كه «وفائی» می دید

هشتمین گل به گلستان نبی پرپر بود

 

سید هاشم وفایی

پايگاه رضيع الحسين(عليه السلام)


تعداد بازديد : 213
یکشنبه 17 دی 1391 ساعت: 9:04
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف