با اینکه در حوالی چشمم ندارمت اما هنوز کنج دلم دوست دارمت یک روز شانه های خودت را به من بده تا عا

با اینکه در حوالی چشمم ندارمت اما هنوز کنج دلم دوست دارمت یک روز شانه های خودت را به من بده تا عا

با اینکه در حوالی چشمم ندارمت اما هنوز کنج دلم دوست دارمت یک روز شانه های خودت را به من بده تا عا

با اینکه در حوالی چشمم ندارمت اما هنوز کنج دلم دوست دارمت یک روز شانه های خودت را به من بده تا عا

با اینکه در حوالی چشمم ندارمت اما هنوز کنج دلم دوست دارمت یک روز شانه های خودت را به من بده تا عا
با اینکه در حوالی چشمم ندارمت اما هنوز کنج دلم دوست دارمت یک روز شانه های خودت را به من بده تا عا
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
با اینکه در حوالی چشمم ندارمت اما هنوز کنج دلم دوست دارمت یک روز شانه های خودت را به من بده تا عا

با اینکه در حوالی چشمم ندارمت

اما هنوز کنج دلم دوست دارمت

یک روز شانه های خودت را به من بده

تا عاشقانه ثانیه ای سر گذارمت

دست مرا بگیر که من خورده ام زمین

چون در مسیر زندگیم بی قرارمت

کی می رسم به خیمه سبزت ؟ ای آشنا !

من یازده قدم شده که ره سپارمت

دریای پر تلاطم خضرا، مرا ببخش

جز اشک هیچ چیز ندارم بیارمت

***

انگار که نیامده ای، باز مثل قبل

این جمعه هم تو را به خدا می سپارمت

شاعر: مسعود یوسف پور


تعداد بازديد : 1027
یکشنبه 05 شهریور 1391 ساعت: 10:33
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف