تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
|
غزل حضرت رقيه س
دلتنگ از نديدن خورشيد و ماه بود دلواپس و غريب و نشسته براه بود
بابا به روي نيزه و اودرقفاي ني چشمش به سوي دلبرو گرم نگاه بود
بادست هاي بسته و خون لخته هاي سر کارمدام چشم و لبش اشک وآه بود
رويش سپيد، نام پدر برده بر لبش امازتازيانه کبودوسياه بود
باگيسوان سوخته و قامتي کمان درشعله هاي طعنه بدون پناه بود
پشت ستم شکست زشمشيرگريه اش اويکتنه براي پدر يک سپاه بود
آيينه را به نيت قربت شکسته اند اين سنگ ها تقاص کدامين گناه بود...؟
با تشکر از جناب آقای وحیدکردلو بخاطر ارسال این شعر
تعداد بازديد : 233
چهارشنبه 29 آذر 1391 ساعت: 9:55
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(1)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب