آمدم آب به خیمه برسانم که نشد چقدر غصه و غم خوردم از این غم که نشد! تیرِنامرد اگر یاور مشکم می شد

آمدم آب به خیمه برسانم که نشد چقدر غصه و غم خوردم از این غم که نشد! تیرِنامرد اگر یاور مشکم می شد

آمدم آب به خیمه برسانم که نشد چقدر غصه و غم خوردم از این غم که نشد! تیرِنامرد اگر یاور مشکم می شد

آمدم آب به خیمه برسانم که نشد چقدر غصه و غم خوردم از این غم که نشد! تیرِنامرد اگر یاور مشکم می شد

آمدم آب به خیمه برسانم که نشد چقدر غصه و غم خوردم از این غم که نشد! تیرِنامرد اگر یاور مشکم می شد
آمدم آب به خیمه برسانم که نشد چقدر غصه و غم خوردم از این غم که نشد! تیرِنامرد اگر یاور مشکم می شد
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
آمدم آب به خیمه برسانم که نشد چقدر غصه و غم خوردم از این غم که نشد! تیرِنامرد اگر یاور مشکم می شد

آمدم آب به خیمه برسانم که نشد

چقدر غصه و غم خوردم از این غم که نشد!

تیرِنامرد اگر یاور مشکم می شد ...

می شد این آب شود چشمه ی زمزم که نشد

حیف شد چیز زیادی به حرم راه نبود

سعی کردم بدنم را بکشانم که نشد

تا دو دستم به بدن بود علم بر پا بود

خواستم حفظ شود بیرق و پرچم که نشد

سعی کردم که نیفتم ز روی اسب ولی

ضربه آنقدر شتابان زد و محکم که نشد

گفتم این لحظه ی آخر که در آغوش تو ام

لا اقل روی تو را سیر ببینم که نشد

هر دو دست و سر و چشمم به فدای سرِ تو

هر چه آمد به سرم نصف شما هم که نشد

بگو از من به رقیه که حلالم بکند

آمدم آب به خیمه برسانم که نشد

 شاعر: داود رحيم


تعداد بازديد : 1471
دوشنبه 22 آبان 1391 ساعت: 9:15
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف