خيري كه ز آشنا نديده اين مرد اي كاش غريبه اي به دادش برسد آهسته خبر كنيد بابايش را تا لحظه ي آخر

خيري كه ز آشنا نديده اين مرد اي كاش غريبه اي به دادش برسد آهسته خبر كنيد بابايش را تا لحظه ي آخر

خيري كه ز آشنا نديده اين مرد اي كاش غريبه اي به دادش برسد آهسته خبر كنيد بابايش را تا لحظه ي آخر

خيري كه ز آشنا نديده اين مرد اي كاش غريبه اي به دادش برسد آهسته خبر كنيد بابايش را تا لحظه ي آخر

خيري كه ز آشنا نديده اين مرد اي كاش غريبه اي به دادش برسد آهسته خبر كنيد بابايش را تا لحظه ي آخر
خيري كه ز آشنا نديده اين مرد اي كاش غريبه اي به دادش برسد آهسته خبر كنيد بابايش را تا لحظه ي آخر
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
خيري كه ز آشنا نديده اين مرد اي كاش غريبه اي به دادش برسد آهسته خبر كنيد بابايش را تا لحظه ي آخر

خيري كه ز آشنا نديده اين مرد

اي كاش غريبه اي به دادش برسد

آهسته خبر كنيد بابايش را

تا لحظه ي آخر جوادش برسد

 

گوييد به آقاي خراسان از پا

انگار عصاي دستتان افتاده

نه مادر و خواهري ، كسي اينجا نيست

مظلوم تر از خود شما جان داده

 

اي كاش كه خواهري بيايد از قم

زير بغل تو را بگيرد آقا

آبي به لب خشك جوادت ريزد

تا كه پسرت تشنه نميرد آقا

 

اين زهر چه با دل جوانش كرده

دارد ز لبش جرعه ي غم مي ريزد

فرموده اي اشك ماهي دريا هم

در اين عزاي عمر كم مي ريزد

 

يك مشت لبي كه هلهله مي پاشند

با زخم زبان و طعنه هم دست شدند

اصلا تو بگو غريب ، اما اينان

هر چند كه مَحرم ... چقدر پست شدند

 

اين زهر چه بوده كه ضعيفش كرده

بر خاك چگونه يك امام افتاده

انگار نفس نمي كشد اما نه ...

زنده است چرا بر سر بام افتاده

 

يك مشت كبوتر كه عزادار تو اند

با چشم كبود آسمان مي گريند

همسايه كفن گرفته دستش انگار

پشت سر تو پير و جوان مي گريند

شاعر: روح اله عيوضي


تعداد بازديد : 201
یکشنبه 23 مهر 1391 ساعت: 23:51
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف