تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
|
ای بانی شکسته دل بی قراریم
شرمنده هستم از تو و این آه و زاریم
قامت کمان شده همه دیوارهای شهر
ازبسکه گشته بهر قدم دست یاریم
سیلی و تازیانه و طعنه که درد نیست
این انتظار آمدنت زخم کاریم
آنروز وقت رفتن خویش لحظه وداع
بابا نگفتی ام که به زجر می سپاریم
هرلحظه اشک عمه مرا میکشد که گفت
خواهم شوم سپر به تنت می گذاریم؟
حالا که آمدی تو به دقت نگاه کن
می آیدت به چشم نحیف و نزاریم؟
گفتی میان دخترکان بهر مادرت
آیینه بودم و کنون آیینه کاریم
پهلو و گوشواره و دندان شیری ام
هرسه شکسته میبرم این یادگاریم
من میروم برگ و بر ساقه ام شده
سبز و کبود مثل درخت بهاریم
تعداد بازديد : 283
چهارشنبه 19 مهر 1391 ساعت: 8:34
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب