روی تو یاد خسوف قمر انداخت مرا از نفس های کم و مختصر انداخت مرا خواستم اوج بگیرم به کنار لب تو بی

روی تو یاد خسوف قمر انداخت مرا از نفس های کم و مختصر انداخت مرا خواستم اوج بگیرم به کنار لب تو بی

روی تو یاد خسوف قمر انداخت مرا از نفس های کم و مختصر انداخت مرا خواستم اوج بگیرم به کنار لب تو بی

روی تو یاد خسوف قمر انداخت مرا از نفس های کم و مختصر انداخت مرا خواستم اوج بگیرم به کنار لب تو بی

روی تو یاد خسوف قمر انداخت مرا از نفس های کم و مختصر انداخت مرا خواستم اوج بگیرم به کنار لب تو بی
روی تو یاد خسوف قمر انداخت مرا از نفس های کم و مختصر انداخت مرا خواستم اوج بگیرم به کنار لب تو بی
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
روی تو یاد خسوف قمر انداخت مرا از نفس های کم و مختصر انداخت مرا خواستم اوج بگیرم به کنار لب تو بی

روی تو یاد خسوف قمر انداخت مرا

از نفس های کم و مختصر انداخت مرا

خواستم اوج بگیرم به کنار لب تو

بی رمق بودن این بال و پر انداخت مرا

گذر از کوچه و بازار برایم بد شد

دختر حرمله آنجا نظر انداخت مرا

ظالمی که به گمانش پدرش را کشتم

آنقدر زد که پدر ازکمر انداخت مرا

عزم خود جمع نمودم که ببوسم لب تو

پنجه ی پیرزنی دردسر انداخت مرا

آنقدر لاغرم و ضعف نمودم که نسیم

از روی ناقه ی عریان،پدر انداخت مرا

می شد ای کاش که از عمه حیا می کردند

بالاخص زجر که از پشت سر انداخت مرا

دل خورشید به حال من و زینب می سوخت
تو خبر دار شدی دخترت از تب می سوخت


تعداد بازديد : 145
سه شنبه 14 شهریور 1391 ساعت: 21:07
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف