بگذر ز خود كه طی كنی آن راه دور را مؤمن به غیب بشو كه بیابی حضور را شایسته نیست در ره او تكیه بر خر

بگذر ز خود كه طی كنی آن راه دور را مؤمن به غیب بشو كه بیابی حضور را شایسته نیست در ره او تكیه بر خر

بگذر ز خود كه طی كنی آن راه دور را مؤمن به غیب بشو كه بیابی حضور را شایسته نیست در ره او تكیه بر خر

بگذر ز خود كه طی كنی آن راه دور را مؤمن به غیب بشو كه بیابی حضور را شایسته نیست در ره او تكیه بر خر

بگذر ز خود كه طی كنی آن راه دور را مؤمن به غیب بشو كه بیابی حضور را شایسته نیست در ره او تكیه بر خر
بگذر ز خود كه طی كنی آن راه دور را مؤمن به غیب بشو كه بیابی حضور را شایسته نیست در ره او تكیه بر خر
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
بگذر ز خود كه طی كنی آن راه دور را مؤمن به غیب بشو كه بیابی حضور را شایسته نیست در ره او تكیه بر خر

بگذر ز خود كه طی كنی آن راه دور را
مؤمن به غیب بشو كه بیابی حضور را

شایسته نیست در ره او تكیه بر خرد
شایسته است مشق جنونش مرور را

تكلیف چیست؟ منتظران ظهور یار
آماده‌ایم ما همه آیا ظهور را؟!

آن شیعه صادق است كه در محضر امام
فرمان اگر دهد بپذیرد تنور را!

موسی‌صفت بخوان ز اولاد فاطمه
روشن كنند در دلِ تو شمع طور را

یا فاطمه جوانه زده اشك‌های تو
در كوچه‌باغ آینه گل‌های نور را

بانو از آن‌چه می‌شود و آن‌چه شد بگو
از راز سربه‌مُهر كرامات خود بگو

بانو! بگو ز لطف زمین و زمان به تو
از لحظه‌‌ی توسل رزمندگان به تو

آنان كه قلبشان ز تو رخصت گرفته بود
سربندشان به نام تو زینت گرفته بود

از لحظه‌ای بگو كه شلمچه غرور داشت
صدها محبّ فاطمه در آن حضور داشت

ای مادر سپاه دلیران سخن بگو
ای خالق حماسه‌ی لبنان سخن بگو

از لطف خود بگو به سپاه مقاومت
ای تا همیشه پشت و پناه مقاومت

الجار ثم دار! دعا كن دعا رواست
بانو! نجات مردم بحرین با شماست

ما سال‌هاست مفتخر از یاری توایم
شاگردهای مكتب بیداری توایم

ای روشن از حضور تو چشم و چراغ‌ها
سرمست عطر و بوی تو گل‌های باغ‌ها

باغ اعتبار یافت ز سیر كمالی‌ات
گل درس می‌گرفت ز اوصاف عالی‌ات

هفت آسمان مسخّر عرفان ناب تو
هفت آسمان محیط شهود جلالی‌ات

شب افتخار داشت تماشا كند تو را
در لحظه‌ی نماز، در اوج زلالی‌ات

با عطر جانماز تو تكریم می‌شوند
صدها فرشته بال‌زنان در حوالی‌ات

می‌رفت آبروی تجمّل میان خاك
تا شهره شد حكایت ظرف سفالی‌ات

باور كن ای بهشت، مثالی نداشتی
باور كن ای تبار، نبوده‌ست تالی‌ات

اما توان حضرت خورشید را برید
صِرف تصوّر سفر احتمالی‌ات

با فضّه‌ات بگو كه علی را خبر كند
نزدیك شد كه فاطمه عزم سفر كند

زهرا بنا نداشت كه تنها سفر كند
اما چگونه صبر ز داغ پدر كند؟

انگار كه تمام جهان تار و تیره بود
وقتی نگاه او به در خانه خیره بود

گل كرد در قیامت آتش خلیل‌وار
آن سینه كه بهشت در آن‌جا ذخیره بود

وصف خسوف بازوی زهرا نماز داشت
باور نمی‌كنید وضویش جبیره بود؟!

خورشید رفت و حضرت زهرا غروب كرد
خورشید گفت: فاطمه از این عشیره بود

انگشت‌ها به مرد غریبی نشانه رفت:
«این دست‌ها نبود كه بر خصم چیره بود؟!»

مانده علی و قصه‌ی پهلوی فاطمه
مانده‌ست با كبودی بازوی فاطمه


تعداد بازديد : 207
سه شنبه 14 شهریور 1391 ساعت: 21:02
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف