مطاف كعبه فقط چادر سياه تو بود پر ملائكه عرش ، فرش راه تو بود كنار جلوه ي نوري تو دو صد خورشيد هم

مطاف كعبه فقط چادر سياه تو بود پر ملائكه عرش ، فرش راه تو بود كنار جلوه ي نوري تو دو صد خورشيد هم

مطاف كعبه فقط چادر سياه تو بود پر ملائكه عرش ، فرش راه تو بود كنار جلوه ي نوري تو دو صد خورشيد هم

مطاف كعبه فقط چادر سياه تو بود پر ملائكه عرش ، فرش راه تو بود كنار جلوه ي نوري تو دو صد خورشيد هم

مطاف كعبه فقط چادر سياه تو بود پر ملائكه عرش ، فرش راه تو بود كنار جلوه ي نوري تو دو صد خورشيد هم
مطاف كعبه فقط چادر سياه تو بود پر ملائكه عرش ، فرش راه تو بود كنار جلوه ي نوري تو دو صد خورشيد هم
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
مطاف كعبه فقط چادر سياه تو بود پر ملائكه عرش ، فرش راه تو بود كنار جلوه ي نوري تو دو صد خورشيد هم

مطاف كعبه فقط چادر سياه تو بود

پر ملائكه عرش ، فرش راه تو بود

كنار جلوه ي نوري تو دو صد خورشيد

هميشه منتظر لحظه ي پگاه تو بود

تو از بهشت خدا كه نزول مي كردي

هزار حوريه دور و بر نگاه تو بود

ترنّمي كه در اطراف شهر مي پيچد

صداي خسته و پر سوز يا اباه تو بود

قرار شد كه خدا را به تو نشان بدهند

فراز شانه ي ارباب وعده گاه تو بود

 

تويي كه با جَلَواتش هميشه مقروني

نجيبه ي پدر و رقيه خاتوني

 

كوير قلب من ورد پاي بارانت

نخ دخيل من و اين ضريح چشمانت

شميم ياس گرفته ست شه پر فطرس

دقيقه اي كه رسد بر فراز ايوانت

عجيب نيست ، تو از بس به فاطمه رفتي

فرشته گرم طواف ست دور دامانت

ز جاده هاي سما آمدي و تا امروز

نشسته اند ملائك سر خيابانت

چقدر زود رسيدي و آشكار شدي

از آستان حق ، از لا مكان پنهانت

 

ز خاك مقدم تو تا سرشته اند مرا

ز جمع گريه كنانت نوشته اند مرا

 

نوشته اند مرا در حواليت بانو

از عاشقان حسين ، از اهاليت بانو

بهشت با همه ي باغهاش مبهوت است

به ياس هاي كفن پوش قاليت بانو

ز دست خار مغيلان چقدر لاله چكيد

به زير پاي تو در نونهاليت بانو

زبان گشود ميان خرابه چشمانت

قسم به بُهت دهانت ، به لاليت بانو

چه زود طعم يتيمي چشيدي و رفتي

فداي اينهمه كم سن و ساليت بانو

 

پدر گواست از آن لحظه كه اسير شدي

سه ساله ي حرم زينبين ! پير شدي

 

به روي شانه ي تو كوله باري از غم بود

فضاي كوچك قلبت اسير ماتم بود

براي مردن تو غم زياد بود ، زياد ...

رسيدن سر و طشت طلا فقط كم بود

از آن جماعت نامحرم خرابه فقط

غلاف و سلسله و تازيانه محرم بود

به التيام همين زخم هاي تو اي كاش

زمان مردن ما سوم محرّم بود ...

شاعر: مسعود يوسف پور

تعداد بازديد : 193
شنبه 11 شهریور 1391 ساعت: 0:33
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف