يک نيمه شب بهانه‌ی دلبر گرفت و بعد قلبش به شوق روي پدر پر گرفت و بعد اما نيامده ز سفر مهربان او

يک نيمه شب بهانه‌ی دلبر گرفت و بعد قلبش به شوق روي پدر پر گرفت و بعد اما نيامده ز سفر مهربان او

يک نيمه شب بهانه‌ی دلبر گرفت و بعد قلبش به شوق روي پدر پر گرفت و بعد اما نيامده ز سفر مهربان او

يک نيمه شب بهانه‌ی دلبر گرفت و بعد قلبش به شوق روي پدر پر گرفت و بعد اما نيامده ز سفر مهربان او

يک نيمه شب بهانه‌ی دلبر گرفت و بعد قلبش به شوق روي پدر پر گرفت و بعد اما نيامده ز سفر مهربان او
يک نيمه شب بهانه‌ی دلبر گرفت و بعد قلبش به شوق روي پدر پر گرفت و بعد اما نيامده ز سفر مهربان او
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
يک نيمه شب بهانه‌ی دلبر گرفت و بعد قلبش به شوق روي پدر پر گرفت و بعد اما نيامده ز سفر مهربان او

يک نيمه شب بهانه‌ی دلبر گرفت و بعد

 

قلبش به شوق روي پدر پر گرفت و بعد

 

 

 

اما نيامده ز سفر مهربان او

 

يعني دوباره هم دل دختر گرفت و بعد

 

 

 

آنقدر لاله ريخت به راه مسافرش

 

تا خواب او تجلي باور گرفت و بعد

 

 

 

آخر رسيد از سفر، اما سر پدر

 

سر را چقدر غمزده در بر گرفت و بعد

 

 

 

گرد و غبار از رخ مهمان مهربان

 

با اشک چشم و گوشه‌ی معجر گرفت و بعد

 

 

 

انگار خوب او خبر از ماجرا نداشت

 

طفلک سراغي از علي اصغر گرفت و بعد

 

 

 

از روزهاي بي کسي اش گفت با پدر

 

يعني نبرد بغض و گلو در گرفت و بعد:

 

 

 

خورشيد من به مغرب گودال رفتي و

 

باران تير و نيزه و خنجر گرفت و بعد

 

 

 

معراج رفتي از دل گودال قتلگاه

 

نيزه سر تو را به روي سر گرفت و بعد

 

 

 

دلتنگ بود دخترت و سنگ ِ کينه اي

 

بوسه ز چهره و لب و حنجر گرفت و بعد

 

 ***

 
 

اما دوباره فرصت جبران رسيده بود

 

يک بوسه آه از لب پرپر گرفت و بعد

 

 

 

جان داد در مقابل چشمان عمه اش

 

با بال هاي زخمي خود پر گرفت و بعد ...

 

 

 

شاعر: یوسف رحیمی


تعداد بازديد : 267
شنبه 11 شهریور 1391 ساعت: 0:24
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف