امان نداد سقیفه به چشم های ترت هنوز خشک نشد در کفن تن پدرت هنوز میوه ی اشک تو کال بود ولی که خواس

امان نداد سقیفه به چشم های ترت هنوز خشک نشد در کفن تن پدرت هنوز میوه ی اشک تو کال بود ولی که خواس

امان نداد سقیفه به چشم های ترت هنوز خشک نشد در کفن تن پدرت هنوز میوه ی اشک تو کال بود ولی که خواس

امان نداد سقیفه به چشم های ترت هنوز خشک نشد در کفن تن پدرت هنوز میوه ی اشک تو کال بود ولی که خواس

امان نداد سقیفه به چشم های ترت هنوز خشک نشد در کفن تن پدرت هنوز میوه ی اشک تو کال بود ولی که خواس
امان نداد سقیفه به چشم های ترت هنوز خشک نشد در کفن تن پدرت هنوز میوه ی اشک تو کال بود ولی که خواس
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
امان نداد سقیفه به چشم های ترت هنوز خشک نشد در کفن تن پدرت هنوز میوه ی اشک تو کال بود ولی که خواس

امان نداد سقیفه به چشم های ترت

هنوز خشک نشد در کفن تن پدرت

هنوز میوه ی اشک تو کال بود ولی

که خواستند ببینند باغ بی ثمرت

برای امر خلافت شروع شد قصه

بساط هیزم و آتش نشست پشت درت

((به روی سینه ی تو جای بوسه ی میخ است))

و خنده کرد عدو بر شکستن کمرت

نیاز بود که طفلت بزرگتر باشد

اگر که خواست میان بلا شود سپرت

به جای ظلمت خانه فروغ بود ای کاش

تمام قصه ی کوچه دروغ بود ای کاش

شاعر: مجتبي فلاح نيا


تعداد بازديد : 199
شنبه 28 مرداد 1391 ساعت: 15:20
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف