دربسترم وخسته ام وتاب ندارم شبها من ازآن ضربه در خواب ندارم انگار بعید است دگر زنده بمانم برگونه

دربسترم وخسته ام وتاب ندارم شبها من ازآن ضربه در خواب ندارم انگار بعید است دگر زنده بمانم برگونه

دربسترم وخسته ام وتاب ندارم شبها من ازآن ضربه در خواب ندارم انگار بعید است دگر زنده بمانم برگونه

دربسترم وخسته ام وتاب ندارم شبها من ازآن ضربه در خواب ندارم انگار بعید است دگر زنده بمانم برگونه

دربسترم وخسته ام وتاب ندارم شبها من ازآن ضربه در خواب ندارم انگار بعید است دگر زنده بمانم برگونه
دربسترم وخسته ام وتاب ندارم شبها من ازآن ضربه در خواب ندارم انگار بعید است دگر زنده بمانم برگونه
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
دربسترم وخسته ام وتاب ندارم شبها من ازآن ضربه در خواب ندارم انگار بعید است دگر زنده بمانم برگونه

دربسترم وخسته ام وتاب ندارم

شبها من ازآن ضربه در خواب ندارم

انگار بعید است دگر زنده بمانم

برگونه به جز گریه وسیلاب ندارم

با بازوی بشکسته قنوتم شده ناقص

غیر از دل پر آه به محراب ندارم

از شعله چو شمعی شدم و رو به زوالم

جز خون که زسینه رودم آب ندارم

از روی علی بسکه رخ خویش گرفتم

خجلت زده ام چهره شاداب ندارم

در صورت من نقش زپستی و بلندی است

جز روی ورم کرده در این قاب ندارم

از ضربه آن دست نشست ابر به رویم

خاموش شدم هاله مهتاب ندارم

چندی ست نشُسته م تن و قامت طفلان

آخر چه کنم دست بدن ساب ندارم...

شاعر: مجتبي صمدي شهاب

 


تعداد بازديد : 157
شنبه 28 مرداد 1391 ساعت: 15:16
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف