گفتم عمویم هست او اما کتک زد هرگاه آمد بر لبم بابا،کتک زد وقتی که افتادم به روی خار وخاشاک آن

گفتم عمویم هست او اما کتک زد هرگاه آمد بر لبم بابا،کتک زد وقتی که افتادم به روی خار وخاشاک آن

گفتم عمویم هست او اما کتک زد هرگاه آمد بر لبم بابا،کتک زد وقتی که افتادم به روی خار وخاشاک آن

گفتم عمویم هست او اما کتک زد هرگاه آمد بر لبم بابا،کتک زد وقتی که افتادم به روی خار وخاشاک آن

گفتم عمویم هست او اما کتک زد هرگاه آمد بر لبم بابا،کتک زد وقتی که افتادم به روی خار وخاشاک آن
گفتم عمویم هست او اما کتک زد هرگاه آمد بر لبم بابا،کتک زد وقتی که افتادم به روی خار وخاشاک آن
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
گفتم عمویم هست او اما کتک زد هرگاه آمد بر لبم بابا،کتک زد وقتی که افتادم به روی خار وخاشاک آن

گفتم عمویم هست او اما کتک زد

هرگاه آمد بر لبم بابا،کتک زد

 

وقتی که افتادم به روی خار وخاشاک

آن نیمه شب حتی مرا صحرا کتک زد

 

مردی رسید و تا که چشمش برمن افتاد

من را به قصد کشت در آنجا کتک زد

 

هر بارکه می خواست او عقده گشاید

من را کنار نیزه سقا کتک زد

 

آن مرد گفتم یا علی  کفرش در آمد

من را شبیه حضرت زهرا کتک زد

 

افتاده بودم بر زمین از ضربه ای سخت

بی حال بودم من ولی با پا کتک زد

 

دستان عمه بسته بود و اشک می ریخت

آن بی حیا هر بار من را تا کتک زد

 

اینکه تمام پیکرم سرخ است اوبا......

سیلی،لگد،با کعب نی حتی کتک زذ

 

از بس که لطمه خورده ام از این و از آن

احساس کردم که مرا دنیا کتک زد

 

امروز اگرجانم رسیده برلبانم

مردی مرا از شام عاشورا کتک زد

 

مهدی نظری

 


تعداد بازديد : 197
چهارشنبه 25 مرداد 1391 ساعت: 16:57
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف