عید مبعث - 5

عید مبعث - 5

عید مبعث - 5

عید مبعث - 5

عید مبعث - 5
عید مبعث - 5
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
قاسم صرافان پیامبر اعظم(س)-مدح درکوه انعکاس خودت را شنیده ای تا دشت ها هوای دلت را دویده ای در

پیامبر اعظم(س)-مدح


 

درکوه انعکاس خودت را شنیده ای

 

تا دشت ها هوای دلت را دویده ای

 

در آن شب سیاه نگفتی که از کدام

 

وادی سبد سبد گلِ مهتاب چیده ای ؟

 

«تبت یدا... » ابی لهبان شعله می کشند

 

تا پرده ی نمایش شب را دریده ای

 

رویت سپیده ای ست که شب های مکه را ...

 

خالت پرنده ای ست رها در سپیده ای

 

اول خدا دو چشم تو را آفرید و بعد

 

با چشمکی ستاره و ماه آفریده ای

 

باران گیسوان تو بر شانه ات که ریخت

 

هر حلقه یک غزل شد و هر مو قصیده ای

 

راهب نگاه کرد و آرام یک ترنج

 

افتاد از شگفتی دست بریده ای

 

دیگر چرا به عطر تو ایمان نیاوریم

 

ای لهجه ات صراحت سیب رسیده ای !

 

بالاتر از بلندی پرهای جبرئیل

 

تا خلوت خدا، تک و تنها پریده ای

 

دریای رحمتی و از امواج غصه ها

 

سهم تمام اهل زمین را خریده ای

 

حتی کنار این غزلت هم نشسته ای

 

خط روی واژه های خطایم کشیده ای

 

گفتند از قشنگیت اما خودت بگو

 

از آن محمدی که در آیینه دیده ای


تعداد بازديد : 107
پنجشنبه 25 خرداد 1391 ساعت: 8:41
نویسنده:
نظرات(0)
وحید قاسمی پیامبر اعظم(ص)-مبعث دوان دوان ز فراسوی نور می آید امین ترینِ کلیمان ز طور می آید

 

 پیامبر اعظم(ص)-مبعث

 

دوان دوان ز فراسوی نور می آید

امین ترینِ کلیمان ز طور می آید

ردای سبز رسالت به دوش خود دارد

از آسمان نگاهش ستاره می بارد

شتابِ پای محمد خلیل آسا بود

شب هلاکت بت های لات و عُزّی بود

نسیم خنده ی او مژده ی سحر دارد

به دست همت خود پرچم ظفر دارد

شعاع نور جبینش به کهکشان رفته

به مرزهای سماوات بیکران رفته

سپیده طبل افق را مدام می کوبد

مسیر آمدنش را فرشته می روبد

ترانه ی لب او "اقرا باسم ربک" بود

تبسمش مِی عرفانی ملائک بود

دریده پرده ی شب را به نور سیمایش

حریم خلوت خورشید چشم گیرایش

طنین هر قدمش شادباش می گوید

به زیر هر قدمش سبزه زار می روید

زمین مُرید طریق مسیح نعلینش

هزار بوسه زند بر ضریح نعلینش

کران رحمت او وسعت هزاران نیل

به ارتفاع مقامش نمی رسد جبریل

خدا دوباره به عشق نبی تبسّم کرد

بهشت قُرب خودش را به نام مردم کرد

به گوش می رسد از سمت سرزمین خُلود

صدای خواندن چاووش حضرت داوود

بزرگ زاده ی ایل  مبشّران بهشت

امیر قافله سالار کاروان بهشت

مسیحِ مکه شد و روح مرده را جان داد

به مرگ دخترکان عشیره پایان داد

به قوم حق طلبان اذن مِی گساری داد

سپاه و لشگر ابلیس را فراری داد

مُدبّرانه به قتل خرافه فتوا داد

به دست غنچه ی لب، حکم جلب غم را داد

خدا کند به نگاهی شویم مقدادش

شویم ساکن خوشبخت شیعه آبادش

خدا کند که بخواهد ابوذرش باشیم

کنار گنبد خضرا، کبوترش باشیم

بخند حضرت آقا که یاسرت باشم

بهشت هم بتوانم مُجاورت باشم

من از تبار ارادت ز کوی سلمانم

هزار مرتبه شکر خدا مُسلمانم

به خال حضرتِ معشوق خود گرفتارم

من از قبیله مجنون ز ایل عمّارم

من از پیاله ی دستت شراب می خواهم

برای دار جنونم طناب می خواهم

اگر چه غرق گناهم بیا حلالم کن

سیاه دل نشدم لطف کن بلالم کن


تعداد بازديد : 241
پنجشنبه 25 خرداد 1391 ساعت: 8:41
نویسنده:
نظرات(0)
قاسم صرافان پیامبر اعظم(س)-مدح درکوه انعکاس خودت را شنیده ای تا دشت ها هوای دلت را دویده ای در

پیامبر اعظم(س)-مدح

 


 

درکوه انعکاس خودت را شنیده ای

 

تا دشت ها هوای دلت را دویده ای

 

در آن شب سیاه نگفتی که از کدام

 

وادی سبد سبد گلِ مهتاب چیده ای ؟

 

«تبت یدا... » ابی لهبان شعله می کشند

 

تا پرده ی نمایش شب را دریده ای

 

رویت سپیده ای ست که شب های مکه را ...

 

خالت پرنده ای ست رها در سپیده ای

 

اول خدا دو چشم تو را آفرید و بعد

 

با چشمکی ستاره و ماه آفریده ای

 

باران گیسوان تو بر شانه ات که ریخت

 

ر حلقه یک غزل شد و هر مو قصیده ای

 

راهب نگاه کرد و آرام یک ترنج

 

افتاد از شگفتی دست بریده ای

 

دیگر چرا به عطر تو ایمان نیاوریم

 

ای لهجه ات صراحت سیب رسیده ای !

 

بالاتر از بلندی پرهای جبرئیل

 

تا خلوت خدا، تک و تنها پریده ای

 

دریای رحمتی و از امواج غصه ها

 

سهم تمام اهل زمین را خریده ای

 

حتی کنار این غزلت هم نشسته ای

 

خط روی واژه های خطایم کشیده ای

 

گفتند از قشنگیت اما خودت بگو

 

از آن محمدی  که در آیینه دیده ای


تعداد بازديد : 149
پنجشنبه 25 خرداد 1391 ساعت: 8:39
نویسنده:
نظرات(0)
جواد حیدری مبعث در حرم امام رضا (ع) امشب پی عیدی ز شما آمده ام با قلب شکسته چون گدا آمده ام ح

 

مبعث در حرم امام رضا (ع)

 

 

 

امشب پی عیدی ز شما آمده ام

 

با قلب شکسته چون گدا آمده ام

 

حالا که نشد نجف زیارت بروم

 

بر درگه تو امام رضا آمده ام

 

این جا که بود مدینه و مکه ی من

 

محرم شده با سوز دعا آمده ام

 

ای صاحب این حرم گسترده ببین

 

در سفره ی تو پی غذا آمده ام

 

این دست تهی من به تو می گوید

 

این موقع نیمه شب چرا آمده ام

 

تا که مرا این شب عیدی بخری

 

در خانه ی تو با شهدا آمده ام

 

من هم نفس فداییانت بودم

 

حالا بنگر که بینوا آمده ام

 

ای پنجره فولاد تو صاحب اعجاز

 

بیمارم و دنبال دوا آمده ام

 

در مسجد ارک منتظر می مانم

 

امشب پی دعوت از شما آمده ام


تعداد بازديد : 145
پنجشنبه 25 خرداد 1391 ساعت: 8:39
نویسنده:
نظرات(0)
محمد سهرابی پیامبر اعظم(ص)-بعثت انس اگر حكم براند به سخن حاجت نیست دیده گر بوسه بلد شد به دهن

 

پیامبر اعظم(ص)-بعثت

 

انس اگر حكم براند به سخن حاجت نیست

دیده گر بوسه بلد شد به دهن حاجت نیست

این كه گویند من و او به یكی پیرهنیم

عین حق است و لیكن به بدن حاجت نیست

كفن من به جزا پرچم صلح من و تو ست

ور نه آن قدر كه گویی به كفن حاجت نیست

از همین دور به یك ناله طوافت كردم

دل چو احرام فغان بست به تن حاجت نیست

دل مگو پاره ی خون است كه در دست شماست

با دل ما به عقیقی ز یمن حاجت نیست

تو وكیل منی ای داد رس جن و بشر

در صف حشر چو آیی تو به من حاجت نیست

مست و طناز، سر معركه باز آمده ای

خون مگر مانده كه با تیغ فراز آمده ای

سر پر نشئه ی ما شیشه ی پُر باده ی توست

این هم از لطف تو و حسن خدا داده ی تو ست

من ز یك (اَدَّ بَنی ربّیِ) تو فهمیدم

خلق جبرئیل امین مشق شب ساده ی تو ست

درس پس می دهد این طوطی آئینه پرست

من یقین كرده ام این مرغ فرستاده ی توست

گردن جام نوشتند گناهی كه مراست

این هم از خاصیت ساغر آماده ی توست

وصف قد تو محالی است كه من می دانم

سرو، پیش تو نهالی است كه من می دانم 

ختم بر خیر شود گردن آهوی نظر

ابرویت تیغ قتالی ست كه من می دانم 

امر كردی كه تقیه ز سیاهی بكند

ور نه خورشید بلالی ست كه من می دانم 

تو لبش بوسی و او پای به دوش تو زند

این علی مرد كمالی ست كه من می دانم 

آمده تا كه مروری كند از درس ازل

وحی جبرئیل سئوالی است كه من می دانم

پدر خاك چو گفتند به داماد رسول

نه فلك چرخ سفالی ست كه من می دانم 

هر كجا هست دم از شیر خدا باید زد

چون به دخت تو جلالی است كه من می دانم

 غرض از هر دو جهان قامت بالای تو بود

غرض از خلق علی، خلقت زهرای تو بود

كیستی ای كه مرا تازه تر از هر نفسی

 چیستی ای كه مرا روشنی پیش و پسی

من به پابوس تو از راه دراز آمده ام

شب محیاست بده زلف به دستم قبسی

دشمن شیر خدا نیز به پاكی برسد

گر مطهر شود از آب مضاعف نَجسی 

مگرش سامری آواز در آرد ور نه 

گاو را حق ندهد منصب صاحب نفسی

یا بزن با دم خود یا به دم تیغ علی

یسَّرَ الله طریقا بِكَ یا ملتَمَسی

تو نبوغ ازلی، طیف خلایق ماتت

انبیا كاسه به دستان صف خیراتت

چشم بد دور، عجب فتنه دوران شده ای

بر سر معركه بس رهزن ایمان شده ای

نیمه شب آمده ای درد كشان موی فشان

این چه وقت است كه غداره كش جان شده ای

باید امروز رخت سرخ تر از مِی می شد

چون كه تو حاصل مستی امامان شده ای

سعی در پوشش خود كم بكن ای شمس جلی

بس كه پر نوری، از این فرش نمایان شده ای

امرت از روز ازل بر همگان واجب شد 

پاسدار حرمت شخص ابوطالب شد 

مست و شب گرد شدم كیست بگیرد ما را

مستحق شررم، كیست دهد صهبا را

دادِ مجنون دل آزاده در آمد كه چرا

باز تكرار كنی قافیه لیلا را

با علی غار برو، با دگری غار مرو

محرم خَشیتِ الله مكن ترسا را 

آن كه در مهد، تو را خواند ز آیاتی چند

بعد از این نیز شود بر سر دوش تو بلند 

چه مبارك سحری بود و چه فرخنده شبی

كه نبی شد پسر آمنه، ماه عربی

بعثتی كرد كه ابلیس طمع كرد به عفو

رحمتی كرد كه خاموش شود هر غضبی

بعثتی نیز رسول غم یحیی دارد

جای حیدر شده همراه بر او زِینِ اَبی

خوش رَوی ای پسر فاطمه اما به خدا

طاقت زینب تو نیست كمی بی ادبی

ترسم این بار اگر گوش به خواهر ندهی

خون كند چوب یزیدی ز تو دندان و لبی

چون كه جان می دهد امروز ز تب كردن تو

چه كند زینب تو با سر دور از تن تو


تعداد بازديد : 127
پنجشنبه 25 خرداد 1391 ساعت: 8:38
نویسنده:
نظرات(0)
مهدی نظری پیامبر اعظم(ع)-بعثت صفای زندگیم آیه های قرآنت بیا به ما بركت ده به بركت نانت تویی

 پیامبر اعظم(ع)-بعثت

 

 

 

صفای زندگیم آیه های قرآنت

 

بیا به ما بركت ده به بركت نانت

 

تویی كه كعبه به دور سر تو می گردد

 

رسول آینه ها! هستی ام به قربانت

 

كسی كه عطر گدایت بر مشامش خورد

 

چنان اُویس قرن می شود پریشانت

 

تویی كه ماه بود مُهر جانماز شبت

 

تویی كه حضرت حیدر شده مسلمانت

 

شبی بیا و مرا زائر حریمت كن

 

چرا كه عطر خدا می وزد ز ایوانت

 

اگر كه خاك كف پای توست عرض و سما

 

بهشت شاخه یاسی است كنج گلدانت

 

تویی كه در حرم چشم هات معلوم است

 

كه خاك پای علی بوده است سلمانت

 

بیا و آتش جان مرا گلستان كن

 

بیا به حق حسینت مرا مسلمان كن

 

همیشه سفره لطفت به عالمی وا بود

 

حرای خانه تو جانماز زهرا بود

 

تویی كه وقت نماز جماعتت هر شب

 

همیشه در صف اول یقین مسیحا بود

 

مرا به خاك درت نوكری ست اربابی

 

چرا كه خاك درت كوه طور موسی بود

 

همیشه دور و بر خانه بهشتی تو

 

یكی دو تا نه، هزاران فرشته پیدا بود

 

كسی كه از در این خانه رهگذر می شد

 

ندیده روی تو را بدتر از زلیخا بود

 

در آن حوالی گرم حجاز هم تنها

 

دل تو بود كه همواره مثل دریا بود

 

كسی كه پشت سرت حامی رسالت بود

 

نوشته اند كه تنها علی اعلا بود

 

علی كنار تو بود و تو هم كنار علی

 

و فاطمه همه جا بود ذوالفقار علی  

تو از نخست برایم پیامبر بودی

 

در آسمان خدا برترین قمر بودی

 

تكامل همه ادیان به دست های تو بود

 

چرا كه پیش خدا بهترین بشر بودی

 

پیمبران همه هم رأی بوده اند این كه

 

تو از تمامی آنها رسول تر بودی

 

ندیده ام كه كسی هم تراز تو باشد

 

تو از ولادتت آقا ز خلق سر بودی

 

پیمبریِ تو از اولش مشخص بود

 

امین مردم و همواره معتبر بودی

 

پیمبران همه شاگرد مكتبت هستند

 

و عالمی همه مدیون زینبت هستند

 

پیامبر شده ای كه برای تو باشیم

 

همیشه تا به ابد مبتلای تو باشیم

 

تو گرم ذات خدا باش تا كه ماها هم...

 

...غلام و نوكر خلوت سرای تو باشیم

 

بیا كرم كن و كاری كن این كه تا آخر

 

كنار خانه زهرا گدای تو باشیم

 

ببند گردن ما را به پای سلمانت

 

كه تا همیشه به زیر لوای تو باشیم

 

چه می شود كه اویس قرن شویم و شبی

 

كنار صحن حسینت فدای تو باشیم

 

چه می شود كه شبیه ابوذر و مقداد

 

بلالمان بكنی تا عصای تو باشیم

 

چه می شود كه شبیه ملائكه هر شب

 

دخیل رشته ای از آن عبای تو باشیم

 

مرا شبیه غلامان خود معطر كن

 

عنایتی كن و من را غلام حیدر كن

 

قرار بود چهل روز در حرا باشد

 

و از تمامی خلق خدا جدا باشد

 

قرار بود كه او باشد و خدا باشد

 

خدا معلم و شاگرد، مصطفی باشد

 

كسی اجازه ندارد به این حریم آید

 

به غیر یك نفر آن هم كه مرتضی باشد

 

خدا به غیر نبی معتكف نمی خواهد

 

مقام هر كسی این نیست با خدا باشد

 

همان كه كل بشر ریزه خوار خادم اوست

 

همان كه خاك درش مُهر انبیا باشد

 

همان كه فاطمه اش افتخار قرآن است

 

كسی ندیده، چنین دختری كجا باشد

 

تمام حاجت این عبد رو سیاه این است

 

چنین شبی حرم مشهد الرضا باشد

 

برات نوكریش را ابالحسن بدهد

 

كبوترانه شب جمعه كربلا باشد

 

بیا و عیدی من را بده به چشم ترم

 

بگیر دست مرا و به كربلا ببرم


تعداد بازديد : 143
پنجشنبه 25 خرداد 1391 ساعت: 8:38
نویسنده:
نظرات(0)
مرتضی امیری اسفندقه پیامبر(ص)-مدح مگر یتیم نبودی، خدا پناهت داد خدا، که در حرم امن خویش راهت

 

پیامبر(ص)-مدح

 

  

 

مگر یتیم نبودی، خدا پناهت داد

 

خدا، که در حرم امن خویش راهت داد

 

هجوم جهل و خرافه، هجوم تاریکی

 

خدا پناه در آن دوره ی سیاهت داد

 

خدا! کدام خدا!؟ آن خدای بی مانند

 

همان که عصمت پرهیز از گناهت داد

 

همان که جان نجیب تو را مراقب بود

 

همان که سینه ی خالی از اشتباهت داد

 

توان و توشه به پایان رسیده بود ولی

 

خدا رسید به فریاد و زاد راهت داد

 

بگو که نعمت پروردگار پنهان نیست

 

خدا که دست تو را خواند و دستگاهت داد

 

خدا که چشم تو را با نماز روشن کرد

 

خدا که فرصت تشخیص راه و چاهت داد

 

چقدر واقعه ی آسمانی و شفاف

 

خدا به یمن دعاهای صبحگاهت داد

 

خدا که عاقبتی خیر و خوش عطایت کرد

 

خدا که آینه را نور، با نگاهت داد

 

قسم به روز، که خورشید، شمع خانه ی توست

 

قسم به شب که خدا برتری به ماهت داد

 

خدا که اشک تو را جلوه ی گهر بخشید

 

خدا که شعله ی روشن به جای آهت داد

 

خدا که جان تو را از الهه ها پیراست

 

خدا که غلغله قول لا الهت داد

 

جدا نمی شود از تو خدا، نخواهد شد

 

خدا رفیق سفر، بخت نیکخواهت داد

 

یتیم آمده ام، مانده ام، پناهم ده

 

مگر یتیم نبودی، خدا پناهت داد؟


تعداد بازديد : 103
پنجشنبه 25 خرداد 1391 ساعت: 8:38
نویسنده:
نظرات(0)

 

پیامبر اعظم(ص)-مدح

 

 

 

ساقی امشب باده در دف می كند

 

مستی ما را مضاعف  می كند

 

در حریم خلوت اسرار خود

 

باده نوشان را مشرف می كند

 

باده گفتم بادها جاری شدند

 

خام ریشان اسب عصاری شدند

 

چند خواهی بافتن لا تاعلات

 

فاعلاتا فاعلاتا فاعلات

 

تا به كی می پرسی از بود و نبود

 

جز ملال انگیختن آخر چه سود

 

چند می پرسی ز جبرو اختیار

 

اختیار آن به كه باشد دست یار

 

ساقی ما اختیار تام داشت

 

چهارده آیینه در یك جام داشت

 

در عدم بودیم مستور وجود

 

تا محبت پرده ی مارا گشود

 

بود تنها حضرت پروردگار

 

خواست تا خود را ببیند آشكار

 

آفرید آیینه ای در خورد خویش

 

داد او را سینه ای در خورد خویش

 

سینه ای سینا تر از تور كلیم

 

سینه ای سرشار از خلق عظیم

 

نام آن آیینه را احمد نهاد

 

گام او را بر خطی ممتد نهاد 

كرد آن گه سینه اش را صیغلی

 

تا شود تور تجلی منجلی

 

دیـد در آیـیـنه ذات كـبـریا

 

 فاش سر كنت كنز مخفیا

 

گفت این عین تجلی من است

 

جام او سر مست سقای من است

 

چشم احمد باده گردان من است

 

ره نمای ره نوردان من است

 

خاك را با خون دل گل ساختم

 

خون دل خوردم ز گل دل ساختم

 

زین سبب دل محرم راز من است

 

پرده ی عشاق دمساز من است

 

عاشقان را بی خیالی خوشتر است

 

نغمه از نی های خالی خوشتر است

 

عشق بازان لاعبالی تر به پیش

 

تا جواب آید سؤالی تر به پیش

 

زخمه ام در جستجوی تارهاست

 

زین سبب هر گوشه بر پا دارهاست

 

تار بینم شور بر پا میكنم

 

موسی آید تور بر پا میكنم

 

آب آتش ناك دارم در سبو

 

 باده ای سوزان ولی بی رنگ و بو

 

هر كسی نوشد دگرگون میشود

 

لیلی اینجا همچو مجنون میشود

 

هر كسی نوشد چونان آتش شود

 

اهل دل گردد ولی سركش شود

 

هر كسی نوشد سلیمانی كند

 

وانچه میدانیم و میدانی كند

 

میتراود اسم اعظم از لبش

 

میرسد با اذن ما بر مطلبش

 

باده ی ما باده ی انگور نیست

 

شهد ما در لانه ی زنبور نیست

 

باده ی ما شهد علم احمدیست

 

 اولین شرط حضورت بی خودیست

 

بی خود از خود شو خداوندی مكن

 

با خداوند جهان رندی مكن

 

محرم ما را پریشانی مباد

 

مهر ما محتاج پیشانی مباد

 

ای نمازآگین پس از هفتاد سال

 

كو تحول كو طرب كو شور و حال

 

كی سزد خاموش و بی وجد و طلب

 

بر لب دریا بمیری تشنه لب

 

آستین شوق را بالا بزن

 

دست دل بر دامن دریا بزن

 

جرعه ای از جام آگاهی بزن

 

مست شو كوس الا اللهی بزن


تعداد بازديد : 389
پنجشنبه 25 خرداد 1391 ساعت: 8:37
نویسنده:
نظرات(1)
توفیق نصیبم شده از یار بخوانم مدّاحی دلدار کنم از دل و جانم خواهم ز خدا ای هدف خلقت هستی تا روز ج

توفیق نصیبم شده از یار بخوانم

مدّاحی دلدار کنم از دل و جانم

خواهم ز خدا ای هدف خلقت هستی

تا روز جزا زیر لوای تو بمانم

المنةُ لله که من وقف تو هستم

یعنی که گدای تواَم و شاه جهانم!

وقتی که زبان مدح و ثنای تو بگوید

شهد عسلت می چکد از هر دو لبانم

جام دلم از عشق تو گردیده لبالب

این حالت روحانی من گشته نشانم

جز مِهر تو را در دل خود راه ندادم

مِهر تو شود روز جزا خطّ امانم

سرشار شدم از کرَم واسعه ی تو

از فیض تو نشأت ببَرد طرز بیانم

بر طینت من مُهر غلامی تو پیداست

تزریق شده مِهر تو در روح و روانم

سوگند به زهرا که تویی دار و ندارم

گر اَمر کنی در قدمت جان بسپارم

جبریل فرود آمده از سوی خدایت

حکمی ز خدای احد آورده برایت

آورده برای تو که سلطان جهانی

تاجی که مزیّن شده با نور ولایت

«اقرأ» به تو تلقین بکند یار قدیمی

آوای علی می رسد از غار حرایت

فرمود بخوان نام خداوند جلی را

آن کَس که به هر لحظه کند از تو حمایت

شد واسطه ی فیض خدا حضرت حیدر

یعنی که به دست علی است امر هدایت

تو با علی هستی و علی با تو دمادم

هر جا که تو رفتی، شده او پای به پایت

تو منبع نوری و علی لمعه ی نورت

یعنی که تویی کعبه و او قبله نمایت

آویخته بر گردن من رشته ی لطفت

مملو ز کرامات تواَم، زیر لوایت

من جز تو و حیدر به خدا یار ندارم

جز لطف شما هیچ مددکار ندارم

ای دوستی ات تاج سر عالم و آدم

المنةُ لله که تویی سید خاتم

با خُلق عظیمت همه را شیفته کردی

اسلام ز اخلاق تو شد قبله ی عالم

مشی تو به اسلام علی عادتمان داد

این است صراطی که به قرآن شده اقوَم

تاریخ علی دوستی از ناحیه ی توست

تقویم ولایت به تو دادند مُسلّم

واقف به تولای علی چون تو کسی نیست

ای یار قدیمی علی، قائد اعظم!

با دست که شد تاج رسالت به سر تو؟

این دست خدا بود که گشتی تو معمّم!

معراج، خدا از چه کسی با تو سخن گفت؟

با صوتِ که اسرار خدا بود مفهّم؟

هنگام خداحافظیِ آخر معراج

آیا تو نگفتی به خدا یا علی آن دم؟

بالله که این حمد خداوند ودود است

حیدر به خداوند قسَم، اصل وجود است

قلبم شده امشب حرم حیدر کرّار

جانم به فدای قدم حیدر کرّار

بر طالع من شیعه ی حیدر بنوشتند

نقش است به قلبم عَلَم حیدر کرّار

زنگار، زدوده ز دلم نور ولایت

گردیده دلم جام جم حیدر کرّار

اُفتد به تن دشمن تو لرزه ی سنگین

وقتی شنوَد ذکر و دم حیدر کرّار

در معرکه بر روی زمین ریخته سرها

با چرخش تیغ دو دم حیدر کرّار

روئیده به جان و دل من گلشن مِهرت

از بارش ابر کرَم حیدر کرّار

با نیمه نگاه تو شدم یار ولایت

صد شکر شدم از خدَم حیدر کرّار

از روز ازل تا به ابد دل به تو بستم

از پیر غلامان شما بوده و هستم


تعداد بازديد : 195
شنبه 20 خرداد 1391 ساعت: 17:34
نویسنده:
نظرات(0)
محمد فردوسی پیامبر اعظم(ص)-مدح و بعثت-امام علی(ع)-مدح توفیق نصیبم شده از یار بخوانم مدّاحی دلدار

 

پیامبر اعظم(ص)-مدح و بعثت-امام علی(ع)-مدح

 


 

توفیق نصیبم شده از یار بخوانم

 

مدّاحی دلدار کنم از دل و جانم

 

خواهم ز خدا ای هدف خلقت هستی

 

تا روز جزا زیر لوای تو بمانم

 

المنةُ لله که من وقف تو هستم

 

یعنی که گدای تواَم و شاه جهانم!

 

وقتی که زبان مدح و ثنای تو بگوید

 

شهد عسلت می چکد از هر دو لبانم

 

جام دلم از عشق تو گردیده لبالب

 

این حالت روحانی من گشته نشانم

 

جز مِهر تو را در دل خود راه ندادم

 

مِهر تو شود روز جزا خطّ امانم

 

سرشار شدم از کرَم واسعه ی تو

 

از فیض تو نشأت ببَرد طرز بیانم

 

بر طینت من مُهر غلامی تو پیداست

 

تزریق شده مِهر تو در روح و روانم

 

سوگند به زهرا که تویی دار و ندارم

 

گر اَمر کنی در قدمت جان بسپارم

 

جبریل فرود آمده از سوی خدایت

 

حکمی ز خدای احد آورده برایت

 

آورده برای تو که سلطان جهانی

 

تاجی که مزیّن شده با نور ولایت

 

«اقرأ» به تو تلقین بکند یار قدیمی

 

آوای علی می رسد از غار حرایت

 

فرمود بخوان نام خداوند جلی را

 

آن کَس که به هر لحظه کند از تو حمایت

 

شد واسطه ی فیض خدا حضرت حیدر

 

یعنی که به دست علی است امر هدایت

 

تو با علی هستی و علی با تو دمادم

 

هر جا که تو رفتی، شده او پای به پایت

 

تو منبع نوری و علی لمعه ی نورت

 

یعنی که تویی کعبه و او قبله نمایت

 

آویخته بر گردن من رشته ی لطفت

 

مملو ز کرامات تواَم، زیر لوایت

 

من جز تو و حیدر به خدا یار ندارم

 

جز لطف شما هیچ مددکار ندارم  

ای دوستی ات تاج سر عالم و آدم

 

المنةُ لله که تویی سید خاتم

 

با خُلق عظیمت همه را شیفته کردی

 

اسلام ز اخلاق تو شد قبله ی عالم

 

مشی تو به اسلام علی عادتمان داد

 

این است صراطی که به قرآن شده اقوَم

 

تاریخ علی دوستی از ناحیه ی توست

 

تقویم ولایت به تو دادند مُسلّم

 

واقف به تولای علی چون تو کسی نیست

 

ای یار قدیمی علی، قائد اعظم!

 

با دست که شد تاج رسالت به سر تو؟

 

این دست خدا بود که گشتی تو معمّم!

 

معراج، خدا از چه کسی با تو سخن گفت؟

 

با صوتِ که اسرار خدا بود مفهّم؟

 

هنگام خداحافظیِ آخر معراج

 

آیا تو نگفتی به خدا یا علی آن دم؟

 

بالله که این حمد خداوند ودود است

 

حیدر به خداوند قسَم، اصل وجود است

 

قلبم شده امشب حرم حیدر کرّار

 

جانم به فدای قدم حیدر کرّار

 

بر طالع من شیعه ی حیدر بنوشتند

 

نقش است به قلبم عَلَم حیدر کرّار

 

زنگار، زدوده ز دلم نور ولایت

 

گردیده دلم جام جم حیدر کرّار

 

اُفتد به تن دشمن تو لرزه ی سنگین

 

وقتی شنوَد ذکر و دم حیدر کرّار

 

در معرکه بر روی زمین ریخته سرها

 

با چرخش تیغ دو دم حیدر کرّار

 

روئیده به جان و دل من گلشن مِهرت

 

از بارش ابر کرَم حیدر کرّار

 

با نیمه نگاه تو شدم یار ولایت

 

صد شکر شدم از خدَم حیدر کرّار

 

از روز ازل تا به ابد دل به تو بستم

 

از پیر غلامان شما بوده و هستم

 


تعداد بازديد : 127
شنبه 20 خرداد 1391 ساعت: 17:31
نویسنده:
نظرات(0)
محمد ناصری پیامبر اعظم(ص)-مدح لطافت موج می‌زد در صدایت كه دل بُرد از خدا هم ربنایت خدا خلقت ن

 

پیامبر اعظم(ص)-مدح

 

 

 

لطافت موج می‌زد در صدایت

 

كه دل بُرد از خدا هم ربنایت

 

خدا خلقت نمود و عاشقانه

 

دمی زل زد به برق چشم هایت

 

دو دستت تا به سمت عرش می‌رفت

 

ملك می‌ریخت روی دستهایت

 

از آن روزی كه بالت را گشودی

 

كرامت می‌چكید از بالهایت

 

مبادا تا شود آزرده از خاك

 

فرشته فرش می‌شد زیر پایت

 

شب معراج دیدی با دو چشمت

 

كه اوج عرش بوده ابتدایت

 

اگر چه ذره‌ام یا كمتر از آن

 

تو را می‌خواهم آقا بی‌نهایت

 

خودت فرموده‌ای بابای مایی

 

تمام هستی‌ام بابا فدایت

 

تو را با عشق یك جا آفریدند

 

برای خاطر ما آفریدند 

 

خدا را آینه هستی، زلالی

 

تو را همرنگ دریا آفریدند

 

برای این كه بر عالم بتابی

 

در اوج آسمان ها آفریدند

 

هزاران سال قبل از خلق آدم

 

و قبل از خلق حوا آفریدند

 

تو اول بودی و آخر رسیدی

 

تو را منجی دنیا آفریدند

 

خدا را شكر در راه تو هستیم

 

تو را پیغمبر ما آفریدند

 

خدا می‌خواست زهرایی بیاید

 

تو را بابای زهرا آفریدند

 

نفس هایت خدایی بود آقا

 

كلامت دلربایی بود آقا

شبیه انبیا و اولیایش

 

خدا هم مصطفایی بود آقا

 

دل تو سبزه زار مهربانی است

 

تو كارت دلربایی بود آقا

 

برای این شد اصلاً گنبدت سبز

 

و گرنه كه طلایی بود آقا

 

تو می‌بخشیدی و فرقی نمی‌كرد

 

گدای تو كجایی بود آقا

 

نشیند گیوه‌هایت تا برویش

 

زمین، كارش گدایی بود آقا

 

حسین، از لعل لب هایت مكیده

 

اگر كه كربلایی بود آقا

 

الهی من مرید مصطفایم

 

كه چون با مصطفایم با خدایم...


تعداد بازديد : 285
شنبه 20 خرداد 1391 ساعت: 17:30
نویسنده:
نظرات(0)
سرود بعثت عید اُمّت شده – جشن بعثت شده

                                    عید اُمّت شده – جشن بعثت شده

                                    یامحمّد یا محمّد – یامحمّد یا محمّد

گل شادی به دل اهل ولا روئید                                جلوه ی  نور حق از غار حرا تابید

                                    عید اُمّت شده – جشن بعثت شده

                                    یامحمّد یا محمّد – یامحمّد یا محمّد

پیک وحی ازلی این خبر آورده                     وحی رحمت سوی خیرالبشرآورده

                                    خیز وبا این بیان ، نام حق را بخوان

                                    یامحمّد یا محمّد – یامحمّد یا محمّد

چشمه ی فیض خدای ازلی جوشید             عاشقان تهنیت امشب به علی گوئید

                                    جامه ی مجد و شرف ختم رُسل پوشید

                                    ای رسول اُمَم، عَلَّم بالقَلَم، یامحمّد یا محمّد

جلوه ی نور رسالت به ظهور آمد                  یا مگر غار حرا مهبط نور آمد

مژده ای خسته دلان گاه سرور آمد               ای رسول خدا اقرءیا مصطفی

                                 یامحمّد یا محمّد – یامحمّد یا محمّد
تعداد بازديد : 533
پنجشنبه 25 اسفند 1390 ساعت: 11:34
نویسنده:
نظرات(0)
ليست صفحات
تعداد صفحات : 5
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف