اشعار محرم و صفر - 41

اشعار محرم و صفر - 41

اشعار محرم و صفر - 41

اشعار محرم و صفر - 41

اشعار محرم و صفر - 41
اشعار محرم و صفر - 41
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
نسیم روضه وزیده محرم آمده است زمان گریه به ارباب عالم آمده است دوباره بیرق وپرچم دوباره طبل و کتل ک�

نسیم روضه وزیده محرم آمده است
زمان گریه به ارباب عالم آمده است

دوباره بیرق وپرچم دوباره طبل و کتل
که ماه مرثیه وغصه و غم آمده است

دوباره سینه سپرهای کربلا جمعند
که لحظه های خوش نوحه و دم آمده است

تمام صحن حسینیه ازدحام گداست
که جا برای هزاران چو من کم آمده است

فقط نه نوح،نه موسی نه یوسف و یعقوب
دراین عزاکده عیسی بن مریم آمده است

 بیا که اشک بریزی کنار پیغمبر
چرا که فاطمه با قامت خم آمده است

شاعر:محمدحسن بیات لو


تعداد بازديد : 157
شنبه 18 مهر 1394 ساعت: 11:01
نویسنده:
نظرات(0)
مُحرم آمد و در سینه،خیمهْ غم زده است دوباره فصل جنون مرا رقم زده است دوباره هر شب من رنگ کربلا دارد �

مُحرم آمد و در سینه،خیمهْ غم زده است
دوباره فصل جنون مرا رقم زده است

دوباره هر شب من رنگ کربلا دارد
وَ غم به گنبد قلبِ غمین عَلَم زده است

به هر حسینیه گویی حسین..حرم آنجاست
که دوست در دل عُشّاق خود حرم زده است

عجب دروغ بزرگیست، بی تو دم زدن از عشق
هر آنکه از تو سروده؛ ز عشق دم زده است

بدون شک به بهشت خدا رسد آخر
کسی که در جهت “مَنْ بَکی” قلم زده است

به بیت بیت سروده ز محتشم آقا
حرارتی بده افزون به آتشم آقا

وحید دکامین


تعداد بازديد : 33
شنبه 18 مهر 1394 ساعت: 11:01
نویسنده:
نظرات(0)
داغ هیچ غمی به این نمیرسه منو می کُشه همین ” نمیرسه “ بذار اربعین بیام کرب و بلات آسمون که به زمین ن

داغ هیچ غمی به این نمیرسه
منو می کُشه همین ” نمیرسه “

بذار اربعین بیام کرب و بلات
آسمون که به زمین نمیرسه…

شاعر:یاسین قاسمی


تعداد بازديد : 65
شنبه 18 مهر 1394 ساعت: 10:57
نویسنده:
نظرات(0)
کسی به غیر خودم نیست بی قرار دلم نه بی قرار دلم، بی قرار یار دلم میان آتش دل شعله میکشد آهم شکسته شد �

کسی به غیر خودم نیست بی قرار دلم
نه بی قرار دلم، بی قرار یار دلم

میان آتش دل شعله میکشد آهم
شکسته شد سر بازارها عیار دلم

کسی ز حال خرابم خبر نمیگیرد
غریبم و شده این کوچه ها مزار دلم

تمام شهر شب و روز نیزه میسازند
فقط خدا شده در کوفه داغدار دلم

و لب به آب و غذا هم نمیزنم هرگز
فقط عزا شده هر روزه کار و بار دلم

برای اکبر و عباس ماتمی دارم…
که پا نمیشود این غصه از کنار دلم

بریدن سر شش ماهه ات شده آقا
دلیل این همه غم های بی شمار دلم

به حرف زینب مظلومه گوش کن برگرد
به جان فاطمه اینجا میا بهار دلم

میا به کوفه عزیز دلم، خداحافظ
سپاه حرمله آمد پی شکار دلم

رضاباقریان


تعداد بازديد : 185
چهارشنبه 15 مهر 1394 ساعت: 10:14
نویسنده:
نظرات(2)
همین که در محرم تو روضه خوانده می شود دل همه به کربلای تو کشانده می شود فقط به مجلس حسین می شود به چش�

همین که در محرم تو روضه خوانده می شود
دل همه به کربلای تو کشانده می شود

فقط به مجلس حسین می شود به چشم دید
که پادشاه پهلوی گدا نشانده می شود

جهنم است نسبتِ بهشت با حریم تو
کسی خطا کند سوی بهشت رانده می شود!

به مشی نوکری همیشه مشق فرق می کند
که «عشق» می نویسم و «حسین» خوانده می شود

محرّم از میان عرش با مصیبت حسین
سبوی اشک بر روی زمین چکانده می شود

تو را ز اصل نه ولی ز اسب بر زمین زدند
…که اسبها چنین به پیکرت دوانده می شود

رسیدنی ست آن زمان که با نوای منتقم
بهای قطره های خون تو ستانده می شود

مظاهر کثیری


تعداد بازديد : 89
چهارشنبه 15 مهر 1394 ساعت: 10:14
نویسنده:
نظرات(0)
ز راه دور که آمد صدای پای محرم ندا رسید حسینیه ها، عزای محرم چگونه شکر نمایم که از سرادق گردون به گو�

ز راه دور که آمد صدای پای محرم
ندا رسید حسینیه ها، عزای محرم

چگونه شکر نمایم که از سرادق گردون
به گوش میرسد این بار هم صدای محرم

 

اگر خدا طلبد از گدای بی سر و پایش
تمام دار و ندارم شود فدای محرم

طنین فکنده در عالم صدای نوحه زهرا
خدا کند که بمیرم ز ماجرای محرم

قسم به کعبه که رخت سیاه کرده به قامت
عزا گرفته خدا هم فقط برای محرم

صدای ناله زینب به گوش میرسد اما
نشسته با قد خم پای نیزه های محرم

به گریه حضرت آدم به خیمه میزند اینجا
قصیده های عزا و کتیبه های محرم

رضاباقریان


تعداد بازديد : 113
چهارشنبه 15 مهر 1394 ساعت: 10:14
نویسنده:
نظرات(0)
شهر را در نقاب می بینم بسکه اینجا سراب می بینم بهر یاری تو میان سران دعوی و اجتناب می بینم آنقدر تشنه

شهر را در نقاب می بینم
بسکه اینجا سراب می بینم
بهر یاری تو میان سران
دعوی و اجتناب می بینم
آنقدر تشنه میشوم که فقط
دائماً خواب آب می بینم
بهر مهمان کشی اراذل را
چقدر در شتاب می بینم
تیرهای سه شعبه، هم قدّ
شیرخوار رباب می بینم
زیر پای سه ساله ات را هم
زخم، خون، التهاب می بینم
حکم قاضی شریح این شده است
کشتنش را ثواب می بینم

مطمئنم که داغ می بینی
شهر را در نفاق می بینی
میوه هاشان رسیده اما تو
نیزه را شکل باغ می بینی
بعد عباس و اکبر و قاسم
دو سه زخم فراق می بینی
نان به نرخ گلوست در کوفه
آنقدر اتفاق می بینی ...
سر سقا که بسته شد...، بر نی
ماه را در مُحاق می بینی

زجر را بین راه می بینند
قلب سنگ و سیاه می بینند
تن با لخته خون کفن شده را
در دل قتلگاه می بینند
توی تاریکی شب صحرا
روی هر نیزه ماه می بینند
عقده ی خیبر و اُحد را هم
از تمام سپاه می بینند
دختران تو بعد بزم شراب
مرگ را دلبخواه می بینند

ایمان کریمی


تعداد بازديد : 147
سه شنبه 14 مهر 1394 ساعت: 9:34
نویسنده:
نظرات(0)
ماه رویم یک شبه گردید با شب آشنا تار و پودم شد به وضع نامرتب آشنا رانده از شهر و بیابانم در این وادی،

ماه رویم یک شبه گردید با شب آشنا
تار و پودم شد به وضع نامرتب آشنا

رانده از شهر و بیابانم در این وادی، که شد
پای با خار و جگر با نیش عقرب آشنا

خوب میفهمد یهودی قصدش از  شادی چه بود
هر که باشد مثل من با نام مَرحَب آشنا

بعثت من در خرابه روی داد آن شب که شهر
شد به لطف ناله ام با لفظ یارب آشنا

از کرامات اسارت دیگر این بوده که شد
شام هم با آفتاب روی زینب آشنا

حسرت یک بوسه با جانم نمیدانی چه کرد
آن شبی که شد مکرر چوب با لب آشنا

محمد علی کردی


تعداد بازديد : 71
سه شنبه 14 مهر 1394 ساعت: 9:33
نویسنده:
نظرات(0)
خیزران و بوسه بر دندان و لبها خوب نیست ما عزاداریم، این بزم و طرب ها خوب نیست در مذاق من که عطر سیب را

خیزران و بوسه بر دندان و لبها خوب نیست
ما عزاداریم، این بزم و طرب ها خوب نیست
در مذاق من که عطر سیب را حس کرده ام
بوی تند و تیز این  ماءالعنب ها خوب نیست
در جواب بی ادب ها بی محلی کرده ام
چون توگفتی صحبت با بی ادبها خوب نیست
هم یتیمم هم گرسنه، پس بگو تکلیف چیست؟
عمه می گوید که این نان و رطب ها خوب نیست
گفت اطعام اسیران مستحب باشد ولی
نزد ما آوردن این مستحب ها خوب نیست
دیشب از تخریب دیوار خرابه بحث بود
اضطراب وترس وقت خواب، شبها خوب نیست

 

محمد علی کردی


تعداد بازديد : 69
سه شنبه 14 مهر 1394 ساعت: 9:33
نویسنده:
نظرات(0)
دوباره چشم کبودم اسیر شبنم شد صدای هق هق و اشکم دوباره توأم شد بهشت روی زمینم تو بودی و رفتی از آن به

 

دوباره چشم کبودم اسیر شبنم شد
صدای هق هق و اشکم دوباره توأم شد

بهشت روی زمینم تو بودی و رفتی
از آن به بعد دگر زندگی جهنم شد

همین که معجرم آتش گرفت، افتادم
و چند رشته حریر بهشتیم کم شد

از آن زمان که ز ناقه، پدر! زمین خوردم
نفس کشیدن من سخت و نامنظم شد

هر آن قدر که برای تو گریه میکردم
همان قدر به زدن دشمنت مسمم شد

سه روز پیش مرا بی هوا کشیده زد و
از آن به بعد صداها برام مبهم شد

همینکه دست کشیدم به روی رگهایت
عذاب لحظه ی گودال تو مجسم شد

عذاب لحظه ی تلخی که بعد از آن عمه
اگرچه کوه غرور است، قامتش خم شد

همینکه روی لبت پای چوب را دیدم
دلی که سخت شکسته است، زخمی غم شد

برای دادزدن هم رمق نداشت تنم
دوباره چشم کبودم اسیر شبنم شد

مسعود اصلانی


تعداد بازديد : 61
سه شنبه 14 مهر 1394 ساعت: 9:32
نویسنده:
نظرات(0)
امان از فرع هایی که به اصل تو نینجامد و آه از انتظاری که به وصل تو نینجامد اگر من اشک میریزم دلم از غ�

 

امان از فرع هایی که
به اصل تو نینجامد
و آه از انتظاری که
به وصل تو نینجامد

اگر من اشک میریزم
دلم از غصه می لرزد
هزاران گریه آقاجان
به لبخند تو می ارزد

همیشه آخرکارم
به تو شد منتهی آقا
به دستت خیره میمانم
که خیراتم دهی آقا

نبودی در نبود تو
چنان با سر زمین خوردم
توکاری کن برای من
که من خیلی کم آوردم

چرا یکباره رنجیدی
دلت یاد چه افتاده
چرا آرام میگویی
کسی از ناقه افتاده

چه از ناقه چه از هرجا
به هرصورت زمین افتاد
فقط میدانم این را من
که باصورت زمین افتاد

محمدصادق باقی زاده


تعداد بازديد : 224
سه شنبه 14 مهر 1394 ساعت: 9:31
نویسنده:
نظرات(0)
دلبر کمر به نیت صید و شکار بست با یک نگاه بر همه راه فرار بست آنقدر مشتری سر بازار خود کشید حتی دکان �

 

دلبر کمر به نیت صید و شکار بست
با یک نگاه بر همه راه فرار بست

آنقدر مشتری سر بازار خود کشید
حتی دکان حضرت پروردگار بست

دیدم که دستگیر دو عالم ندارم و
دستم دخیل بر سر زلف نگار بست

دل را به هرکسی که سپردم نگه نداشت
ای خوش به حال آن که دلش را به یار بست

عاشق همیشه در پی معشوقه میدَوَد
باید اویس بود و به سوی تو بار بست

میخواستم که جار زنم رَبِّ من تویی
اما ببخش… دست مرا روزگار بست

بسته شده است بار تمام قبیله اش
هرکس تمام نوکری اش را به کار بست

معراج میرویم زمانی که میرویم
بالا برای تکیه زدن روی “داربست”

شکرخدا سیاهیه بزم تورا زدیم
شکرخدا که نام شمارا صدا زدیم


رضا قربانی


تعداد بازديد : 83
سه شنبه 14 مهر 1394 ساعت: 9:26
نویسنده:
نظرات(0)
در دل زخمی خود درد نهانی دارم دیده خون شده و اشک فشانی دارم در همین شهر خودم فاتحه ام را خواندم بی کس�

یا مسلم ابن عقیل (ع)

 

در دل زخمی خود درد نهانی دارم
دیده خون شده و اشک فشانی دارم
در همین شهر خودم فاتحه ام را خواندم
بی کسم در دل شب فاتحه خوانی دارم
سنگ هاشان به لبت چشم طمع دوخته اند
از همین مسئله دائم نگرانی دارم
بس که من در زدم و سنگ نثارم کردند
نه دگر حوصله نه تاب و توانی دارم
لب من خون و دلم خون و دو چشمم خون است
عاشقی هستم و از عشق نشانی دارم
هر چه من نامه نوشتم به حضورت نرسید
گرچه مسولیت نامه رسانی دارم
شدم آواره که در کوفه غمت را بخرم
سر خود را به هوایت سر داری ببرم

چشم این قاصدک سوخته ات گریان است
غربتم بغض شده بین گلو پنهان است
شرم دارم که بگویم که چه با من کردند
به قناره بدن بی سرم آویزان است
کوفیان رسم و رسومات عجیبی دارند
غارت و کشته شدن عاقبت مهمان است
به سر پنجه یشان زلف گره خواهدخورد
بی هوا ضربه زدن عادت نامردان است
همه در سنگ زدن خوب مهارت دارند
غالباً ضربه شان هم به لب و دندان است
کوفیان مرد ندارند به میدان ببرند
مسلم بی کس تو مرد همین میدان است
شده امروز سکوتم همه ی فریادم
قطره اشکم و از چشم همه افتادم

زخم بال و پر مسلم به فدای پرتو
چشمهای تر من قاصد چشم تر تو
من سر بام به گودال تو می اندیشم
به لبم روضه ی صد پارگی پیکر تو
زرهم رفته! فدای نخی از پیرهنت
وای من از تن عریان شده و پرپر تو
دخترم را اگر اینجا به کنیزی بردند
غم مخور دختر من سهم غم دختر تو
اهل این شهرِ بلاخیز همه بد نظرند
نگرانم به خدا از گذر خواهر تو
سر دروازه اگر چه سرم آویزان است
هرچه آمد به سرم باز فدای سر تو
سهم خود را نوک نیزه ز سرت خواهد برد
سنگ این شهر دقیقاً به لبت خواهد خورد

مسعود اصلانی


تعداد بازديد : 143
دوشنبه 13 مهر 1394 ساعت: 9:57
نویسنده:
نظرات(0)
مه اشک است بیایید محرم آمدماه ذریه ی پیغمبر اکرم آمد

شعر ورود به محرم  ، مناجات با امام زمان (عج)

گریز به گودال

مه اشک است بیایید محرم آمد
ماه ذریه ی پیغمبر اکرم آمد
خواستم ، آیه بخوانم کمی آرام شوم
 از قضا بر لب من سوره ی مریم آمد

"کاف" و "حا" خواندم و دل بوی بلا را حس کرد
یاد از شال عزای تو گل نرجس کرد

گل نرجس بخدا یک دل پر غم داری
بیشتر از همه، تو شوق محرم داری
کربلا ، مکه ، نجف ، کوی منا یا عرفات
آه.... امسال کجا خیمه ی ماتم داری

بخدا من به تو و گریه ی تو حساسم
نوکرم ، عبد توام، گرچه نمک نشناسم

خیمه ای سبز به پا کردی و تنها تنها
می کنی گریه و ای کاش کنی یاد از ما
جای اشک از سر مژگان تو خون می ریزد
ذکر لبهای من غمزده هم "ای آقا"

جان من آه نکش، گریه نکن مولا جان
مثل یعقوب نشین گوشه ی بیت الاحزان

اینقدر یاد رقیه نکن و داد نزن
از غم شام بلا اینهمه فریاد نزن
هی به سر می زنی و روضه ی سر می خوانی
مثل ویرانه شدی خانه ات آباد ، نزن

ای فدای سر تو جان من و اجدادم
یاد گودال و تن و نیزه و سر افتادم

شمر تا رفت، تنش زیر لگدها افتاد
خواهرش در وسط دسته ی بدها افتاد
تازه از دست سنان و همه راحت شده بود
روی آن پیکر سم دیده چه ردها افتاد

 تا که افتاد حسین، حضرت زهرا غش کرد
آنقدر خورد زمین زینب کبری، غش کرد

جعفر ابوالفتحی



منبع:
Neyjaf. Ir

 

 


تعداد بازديد : 246
شنبه 04 مهر 1394 ساعت: 2:57
نویسنده:
نظرات(0)
زبانحال حضرت زینب کبری (س) چگونه بر سر نیزه تو را نظاره کنمروا بود که گریبان ز داغ پاره کنم (1) به جای

زبانحال حضرت زینب کبری (س)

چگونه بر سر نیزه تو را نظاره کنم
روا بود که گریبان ز داغ پاره کنم (1)


به جای خواهر تو کاش بوریا بودم
دلم هوای تو کرده بگو چه چاره کنم (2)


تو ماه نیزه ای و من برای زینت تو
ز اشک ، دیده ی خود را پر از ستاره کنم


اجازه هست که لمست کنم عزیز دلم
که زخم های تنت را دمی شماره کنم


تو تکه تکه شدی ای غریب بی کفنم
برای این تن غمدیده من چه چاره کنم


جعفر ابوالفتحی

1 و 2 : از استاد محمد سهرابی


منبع:
Neyjaf.ir


تعداد بازديد : 155
جمعه 03 مهر 1394 ساعت: 15:24
نویسنده:
نظرات(0)
با لب پاره ؛ لب بام ؛ سلامم به شما تا بگیرد دلم آرام ؛ سلامم به شما آخر از عشق تو راهیّ سر دار شدم ای ع

با لب پاره ؛ لب بام ؛ سلامم به شما
تا بگیرد دلم آرام ؛ سلامم به شما

آخر از عشق تو راهیّ سر دار شدم
ای علی زاده ببین میثم تمار شدم

 

باز هم شکر زن و بچّه ندیدند مرا
موقعی که وسط کوچه کشیدند مرا

هیچ کس نیست دگر دور و بر مسلم تو
بسته شد مثل علی بال و پر مسلم تو

سر عباس و پسرهات سلامت آقا
گر شکستند در این کوچه سر مسلم تو

قسمت این بود ؛ لبِ تشنه شهیدم بکنند
پیش مرگ جگرت شد جگر مسلم تو

لب من خشک و دو چشمم تر و قلبم سوزان
زده اند آتش بر خشک و تر مسلم تو

به فدای سر یک موی عزیزان تو باد
جان هر دو پسر دربه در مسلم تو

کاش می شد بنویسم که نیایی اینجا
که می آید به سر تو چه بلایی اینجا

حاصل این سفرت بی علی اصغر شدن است
بی برادر شدن و بی علی اکبر شدن است

همه ی ترسم از این است که مضطر بِشَوی
مثل این نائب دل سوخته ؛ بی سر بِشَوی

وای اگر گَرْد بر آیینه ی تو بنشیند
شمر با چکمه روی سینه ی تو بنشیند

وای اگر کار به توهین و جسارت بکشد
وای اگر خواهرتان بار اسارت بکشد

وای اگراهل و عیال تو زمین گیر شوند
دخترکهات پس از رفتن تو پیر شوند

بدنم نقش زمین است میا کوفه حسین
خواهش مسلمت این است میا کوفه حسین

محمدقاسمی


تعداد بازديد : 115
چهارشنبه 01 مهر 1394 ساعت: 10:09
نویسنده:
نظرات(1)
داد جگرش ادامه داد علی ست فریاد گلوش عین فریاد علی ست هیهات! سفیر بودنش جرمش نیست جرمش فقط این است که

داد جگرش ادامه ی داد علی ست
فریاد گلوش عین فریاد علی ست
هیهات! سفیر بودنش جرمش نیست
جرمش فقط این است که داماد علی ست

در کوفه که هر محله اش بلوا بود
آرام نشسته بود, چون دریا بود
در خانه طوعه رفت تا قرب على
پس خانه نبود, مسجدالاقصى بود

نذر قدم یار , سرى دارم من
از شوق دوتا چشم ترى دارم من
در خواب امیر مومنان را دیدم
به به, چه مبارک سحرى دارم من

دیدید اگر که جان به کف آمده ام
اى کوفه اگر به این طرف آمده ام
مقصود على بود و على بود و على
در اصل زیارت نجف آمده ام

بنویس که مسلم ات مسلمان علی ست
داماد على نه , از غلامان علی ست
بنویس سر حبیب بر دامن توست
اما سر من به روى دامان علی ست

این کوچه به رد پاى تو محتاج است
منبر به تو و صداى تو محتاج است
اى دختر فاطمه بیا حرف بزن
این کوفه به خطبه هاى تو محتاج است

مشتاقم و اجبار نمیبرد مرا
با جبر سر دار نمیبرد مرا
من یوسف بى مشترى این شهرم
ورنه سربازار نمیبرد مرا


علی اکبر لطیفیان


تعداد بازديد : 83
چهارشنبه 01 مهر 1394 ساعت: 10:09
نویسنده:
نظرات(0)
با غربت و غم شهر کوفه همنشین است حال و هوای غصه اینجا بس عجین است بیعت شکستن عادت دستان اینجاست هر رو

با غربت و غم شهر کوفه همنشین است
حال و هوای غصه اینجا بس عجین است
بیعت شکستن عادت دستان اینجاست
هر روز اینجا یک امیرالمومنین است

دیروز لبیک حسین جان آشنا بود
نام علی همراه با نام خدا بود
آل محمد بر منابر می ستودند
محراب دلها جاری از یاد شما بود

امروز کوفه مملو از رنگ نفاق است
کینه ، گل روییده، در کوی و رواق است
ای کاش هجران تو آخر، وصل باشد
اما گمانم قصه ام درد فراق است

بر منبر این شهر،شمر است و سنان است
سب علی هم خطبه ی روی زبان است
بازار آهنگر عجب رونق گرفته
جنس فروشی نیزه و تیر و کمان است

همراه خود دردانه دختر را میاور
این کوفه نامرد است خواهر را میاور
تیر سه شعبه حرمله آماده کرده
رحمی ندارد خصم، اصغر را میاور

اینجا زنان در انتظار گوشوارند
معجر کشان پست، اینجا بی شمارند
شرم و حیا کالای نایاب است اینجا
آتش به روی بام خانه میگذارند

تنها میان کوچه ها تنها ترینم
“آقا بیا کوفه” نوشتم شرمگینم
حالا فقط مرگ از خدا خواهم فقط این
تا زینب بی معجر، اینجا من نبینم

رنگ دل مردم شب تار است اینجا
آیینه ها از سنگ و زنگار است اینجا
اینجا بهاری نیست فصل برکتی نیست
در باغهایش میوه ها خار است اینجا

یک پیرزن، تنها به عهد خود وفا کرد
بیعت شکن ها را ز کار خود جدا کرد
مسلم مرا خواند و مسلمانی نشان داد
یک گوشه از درد غریبی را دوا کرد

برگرد کوفه یادگار بی وفایی ست
برگرد قاب قلب من قاب جدایی ست
برگرد تا شرمنده از رویت نباشم
حال من تشنه نینوایی ست


قاسم احمدی


تعداد بازديد : 239
چهارشنبه 01 مهر 1394 ساعت: 10:08
نویسنده:
نظرات(0)
نامه ای را که نوشتم جگرم را سوزاند…. دست من بشکند این بال و پرم راسوزاند یک نفر نیست که در کوفه پناه�

نامه ای را که نوشتم جگرم را سوزاند….
دست من بشکند این بال و پرم راسوزاند

یک نفر نیست که در کوفه پناهم بدهد…
غیر از این توئه کسی نیست که راهم بدهد

نگرانم، نگرانم ،که پریشان بشوی..
با زن و بچه ات آواره و حیران بشوی

کارو بار همه ی نیزه فروشان گرم است
طفل شش ماهه نیاور که بیابان گرم است

دختران تو عزیز اند نیایی یک وقت
کوفیان فکر کنیز اند نیایی یک وقت

جگرم سوخت به قربان اباعبدالله.
بفدای لب و دندان اباعبدالله.

به روی خاک کشیدند تنم را بخدا
میکشیدند ز مویم بدنم را بخدا

بر سربامم و گودال تو را میبینم…
لحظه ی غارت اموال تو را میبینم

تا قیامت به تن بی کفنت مدیونم..
نیزه ای گر برود در بدنت.. مدیونم

یا که چکمه بخورد بر دهنت مدیونم
من به انگشتر و انگشت تنت مدیونم

ترسم این است که پیش همه عریان بشوی
کاش میشد که نیایی و پشیمان بشوی

ترسم این است لباس تو به غارت برود.
ترسم این است که زینب به اسارت برود

کوفه را شرم و حیا نیست اباعبدالله.
جای تو طشت طلا نیست اباعبدالله


حامد جولازاده


تعداد بازديد : 127
چهارشنبه 01 مهر 1394 ساعت: 10:08
نویسنده:
نظرات(0)
از بچه هات هیچ کسی کم نمی‌ شود باشد بخواب، بدتر از این غم نمی‌ شود باید چه کرد در وسط این حرامیان با

از بچه هات هیچ کسی کم نمی‌ شود
باشد بخواب، بدتر از این غم نمی‌ شود
باید چه کرد در وسط این حرامیان
با دست بسته مقنعه محکم نمی‌ شود

پیشانی ام که بوسه زدی را شکسته اند
مرهم حریف شدت دردم نمی‌ شود
هر کار می‌کنم بروند آن طرف، ولی
اوباش مانده دور و برم کم نمی‌ شود
دنبال چادرم که سر دخترت کنم
تقصیر من که نیست، فراهم نمی‌ شود
دارم سوار می‌شوم، عباس را بگو
زانوی کس، چو زانوی محرم نمی‌ شود

شاعر؟؟؟


تعداد بازديد : 177
چهارشنبه 01 مهر 1394 ساعت: 10:07
نویسنده:
نظرات(0)
ليست صفحات
تعداد صفحات : 42
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف