ولادت حضرت رقیه (س) - 3

ولادت حضرت رقیه (س) - 3

ولادت حضرت رقیه (س) - 3

ولادت حضرت رقیه (س) - 3

ولادت حضرت رقیه (س) - 3
ولادت حضرت رقیه (س) - 3
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
حضرت رقیه(س)-مدح در اوج شکوه و اوج بی همتایی داری دلی آسمانی و دریایی کی عمر سه سالهٔ‌ تو را می

حضرت رقیه(س)-مدح

 

در اوج شکوه و اوج بی همتایی

داری دلی آسمانی و دریایی

کی عمر سه سالهٔ‌ تو را می فهمیم؟

تو آینه دار زینب و زهرایی


تعداد بازديد : 69
پنجشنبه 06 تیر 1392 ساعت: 9:50
نویسنده:
نظرات(0)
کم نیست گدا اگر کرم بسیار است تا هست عطای دلبرم بسیار است از سفره ی با برکت دستان کریم هر قدر به

کم نیست گدا اگر کرم بسیار است

تا هست عطای دلبرم بسیار است

از سفره ی با برکت دستان کریم

هر قدر به خورجین ببرم بسیار است

از درگه یار اگر که پا پس بکشم

فهمیده ام الحق ضررم بسیار است

هر چند که در نهایتش وصل خوشست

خار و خس راه لاجرم بسیار است

تا هست نفس به سینه ام میگویم

تا سوریه قصد سفرم بسیار است

عمریست هوای عشق در سر دارم

طوف حرم دمشق در سر دارم

در زمره ی عشاق سرآمد هستیم

خاک کف پای آل احمد هستیم

ای آینه ی بی کم و کسر مادر

تو فاطمه یا او تو؟ مردّد هستیم

با پای برهنه گاه در صحن رضا (ع)

زائر به نیابت تو مشهد هستیم

بر لعنت آن کسی که شد منکر تو

تا آخر عمرمان مقید هستیم

...بگذار که اَنگ این و آن را بخوریم

بگذار بگویند که مرتد هستیم

جُرمیست جُرم عشق و ما متهمیم

نزد عقلای شهر نا محترمیم

در بین مسیر بی محابا گریه

پای آبله و درد سراپا گریه

این خاطره ی تلخ زد آتش جگرش

یک مشک...هزار تیر...سقا...گریه...

آموخته درس عاشقی با این ها :

گودال...سرِ بریده...بابا... گریه

سر آمد و سر آمده صبرش از شوق

مانده ست تبسّم بکند یا گریه

میخواست که درد و دل کند با بابا

ناگه نفسش بریده شد با گریه


تعداد بازديد : 167
پنجشنبه 30 آذر 1391 ساعت: 9:28
نویسنده:
نظرات(0)
امشب از عشق تو من دیوانه ام همنشین باده و پیمانه ام ساقی امشب داده جام و باده ام بر امیری عاشق و

امشب از عشق تو من دیوانه ام

همنشین باده و پیمانه ام

ساقی امشب داده جام و باده ام

بر امیری عاشق و دلداده ام

مست مست مست از بویش شدم

ناخوداگاه عاشق رویش شدم

ماه در حسرت که او ماهش شود

یک شبی تا صبح همراهش شود

حضرت موسی عصایش دست اوست

عیسی مریم دمش از هست اوست

یوسف مصری پی دیدار اوست

حاتم طایی که خدمتکار اوست

او حسین است و منم دلداده اش

گردنم انداخته قلاده اش

جلوه ی مهتاب امشب دیدنیست

شادی ارباب امشب دیدنیست

اشبه الناس آمده بر مادرش

بوسه می گیرد ز روی دخترش

زینت دوش عمو عباس اوست

ساقی صد خضر و صد الیاس اوست

بوسه بر رویش زند ارباب ما

شانه بر مویش زند ارباب ما

نازدانه دختری آمد بر او

خنده ی تلخ حسین رازی مگو

پای او را بوسه باران می کند

گوش او را از چه پنهان می کند

قصه ی راز مگو بشنیده ای؟

آبله بر پای طفلی دیده ای؟

زخم های بی شماره دیده ای؟

جای زخم گوشواره دیده ای؟!!...

شاعر: روح الله گائيني


تعداد بازديد : 247
شنبه 11 شهریور 1391 ساعت: 0:36
نویسنده:
نظرات(0)
دلم برای تپیدن بهانه ای می خواست برای پوچ نبودن نشانه ای می خواست کبوتری شده بود، آشیانه ای می خوا

دلم برای تپیدن بهانه ای می خواست

برای پوچ نبودن نشانه ای می خواست

کبوتری شده بود، آشیانه ای می خواست

و دانه از کرم نازدانه ای می خواست


که ناگهان خبر آورد جبرئیل امین

هبوط کرده ز جنت، ملیکه ای به زمین


ملیکه ای که بهشت است طلعت چشمش

شنو، تلاوت "نور" است صحبت چشمش

مسیح، دست به دامان قدرت چشمش

شفاست بارش باران رحمت چشمش


نسیم رحمت دلدار بر حسین (ع) وزید

دوباره غنچه ی یاسی به باغ خانه دمید


چقدر خنده ی او مثل خنده ی زهراست

به چشم هاش، خدایا چه محشری برپاست

شگفت تر ز مسیحایی دم عیسی ست

که دست کوچک او باب حاجت دنیاست


بیا و دست به دامان این شفیعه بمان

که او ز فاطمه دارد برات، خط امان

شاعر : عليرضا قنادي


تعداد بازديد : 215
شنبه 11 شهریور 1391 ساعت: 0:35
نویسنده:
نظرات(0)
پريوشي كه غزل خوان مهرباني هاست سه ساله دخترك خانواده ي زهراست شب ولادت او روز مرگ نوميدي

 پريوشي كه غزل خوان مهرباني هاست

 سه ساله دخترك خانواده ي زهراست

 

 شب ولادت او روز مرگ نوميدي

 شروع لحظه ي تحويل سال خورشيدي

 

 شكوفه هاي بهاري مريد خنده ي او

 شكفتن گل مريم نويد خنده ي او

 

 چه انعكاس شگرفي نگاه او دارد!

 از آسمان نگاهش ستاره مي بارد

 

 نماز پنجره ها سمت كعبه ي چشمش

 حواس آينه ها پرت جذبه ي چشمش

 

 ستاره ها به رقيه سلام مي كردند

براي ديدن او ازدحام مي كردند

 

 رجال اهل كهف،خواب ناز امشب را

 به پلك منتظر خود حرام مي كردند

 

 زنان پاك سرشت قبيله ي مريم

 به احترام مقامش؛ قيام مي كردند

 

 و شاعران علي دوست تمام جهان

 قصيده گفتن خود را تمام مي كردند

 

 فرشته ها به قماتش دخيل مي بندند

 فقيرهاي بهشتي چه آبرومندند!

 

 طواف قاصدكان گرد او تماشايي ست

 شكوه فاخر اعمال حج شيدايي ست

 

 به پاي بوسي خاكش هزار سرو بلند

 بر آستانه ي گهواره سر فرود آرند

 

 چكيده شهد گل از غنچه ي تبسم او

 مسير باد صبا كوچه ي تبسم او

 

 نسيم، شانه ي صبح حرير گيسويش

 عقاب قلب اباالفضل گير گيسويش

 

 گل ِ سرِ شب اين كودك شكر شيرين

 ستاره هاي درخشان خوشه ي پروين

 

 صداي گريه ي او شرح آيه هاي بهشت

 رسد ز پيرهنش عطر جانفزاي بهشت

 

 نگاه فاطمي اش، باغ خاطرات  حسين

 سرشك ديده ي او، باده ي حيات حسين

 

 عقيله آمد و قنداقه را به دستش داد

 حسين ذوق كنان ياد مادرش افتاد

 

 به گريه گفت:غم از ديده ي ترم رفته

 نگاه كن چقدر او به مادرم رفته!

شاعر: وحيد قاسمي


تعداد بازديد : 287
شنبه 11 شهریور 1391 ساعت: 0:35
نویسنده:
نظرات(0)
اری برای گفتن این شعر لازمست برهم زند قوعد خود را عرض مست هرواژه آمدوسرجای خودش نشست امشب برای گ

اری برای گفتن این شعر لازمست

برهم زند قوعد خود را عرض مست

هرواژه آمدوسرجای خودش نشست

امشب برای گفتن از او ذکر لازمست

ذکر لبم هو الذی الله بوده است

فرمودعمه اش که چه این چهره اشناست

گویا که اجتماع تمام ستاره هاست

عطری عجیب دارد و این عطر از کجاست

گویا در این قمات سراسرفقط خداست

اهنگ خلق فاطمه را حق سروده است

شنیدم که از عرش امد ندایی

که من خلق کردم دوباره خدایی

زنور خودم کودک باصفایی

بنا کردم از خود دوباره بنایی

بابی برای حاجت مردم گشوده است

عطروشمیم سیب حسین است عطروبوش

یک جلو ه ای زنور علی دارد او بروش

مستان کوی آل علی را سبو فروش

ای عرشیان واهل زمین وزمان به گوش

این نورسیده شخص خدایش ستوده است

یکدفعه بوسه اش شده رویای عرشیان

حسرت بدل زدیدن رویش فرشتگان

عباس عاشقانه کنارش چو پاسبان

ترسی گرفته جان اهالی اسمان

حتی دل از خدای خودش هم ربوده است

مهدي مومني


تعداد بازديد : 259
شنبه 11 شهریور 1391 ساعت: 0:34
نویسنده:
نظرات(0)
ای ز سر تا پا همه زهرا صفات بادبانی تو به کشتی نجات تار تار گیسویت حبل المتین می بری دل از امیرال

ای ز سر تا پا همه زهرا صفات

بادبانی تو به کشتی نجات

تار تار گیسویت حبل المتین

می بری دل از امیرالمومنین

شعر من را بحر و مضمون داده ای

عاشقی را یاد مجنون داده ای

گرد نعلینت دوای درد ها

دستهای کوچکت مشکل گشا

ای تو از زینب حیا آموخته

چشم محتاجان به دستت دوخته

از حسن درس کَرَم آموختی

صفره داری و نِعَم آموختی

بسکه شاه دین به زهرا عشق داشت

آرزوی دختری همچون تو داشت

آنقدر حق عاشق باب تو بود

آرزویش را برآورده نمود

ماه رویت را خدا تا آفرید

نقش تو هم شکل زهرا آفرید

موقع خلق چنین رخسار ماه

حق به خود می گفت با اندوه و آه

دختری دادم دوباره شاه را

بار دیگر آفریدم ماه را

شد جمال فاطمی آئینه اش

نیمی از قلب علی در سینه اش

در وجودش می دمم احساس را

نیمی از زیبایی عباس را

آسمان عشق را کوکب شده

او مدال سینه ی زینب شده

تا پدر آغوش خود را باز کرد

عشق خود نسبت به او ابراز کرد

جست و خیزی روی دست شاه کرد

تا که رویش را به سوی ماه کرد

اشک شوق از دیدگان خویش سفت

رو به سوی خواهرش بنمود و گفت

دخترم زیبا تر از لیلی شده

از همین حالا ابالفضلی شده

هر که رویش را تماشا می کند

یادی از رخسار زهرا می کند

روزی او غصه و رنج و غم است

مثل مادر حیف عمر او کم است

حیف این مه رنگ نیلی می خورد

حیف از این صورت که سیلی می خورد

ای سراپا عصمت و حجب و حیا

جان زینب حاجتم را کن روا

ای همه عالم به گیسویت اسیر

امشب از جود و کرم دستم بگیر

شاعر: سعيد خرازي

تعداد بازديد : 229
شنبه 11 شهریور 1391 ساعت: 0:33
نویسنده:
نظرات(0)
داشت آن روز زمین قصه ای ازسرمی خواند قصه ی دیگری از یاس معطر می خواند رخ مولود چنان با رخ مادر می

داشت آن روز زمین قصه ای ازسرمی خواند

قصه ی دیگری از یاس معطر می خواند

رخ مولود چنان با رخ مادر می خواند

که پدر زیر لبی سوره ی کوثر می خواند

خانه غوغا شده ،انگار زمان برگشته

نکند حضرت زهرا(س) به جهان برگشته

 

نه فقط دور و بر خانه ی او همهمه است

عرض تبریک به ارباب برای همه است

زینب(س) آیینه به کف بر لبش این زمزمه است

به خدا خون علی(ع) در رگ این فاطمه(س)است

دختری که نفسش جلوه ی زهرا(س) دارد

پدرش بوسه به دستش بزند جا دارد

 

فاطمه(س) پر زده اما برکاتش باقی است

راه باز است ببینید صراطش باقی است

هم خدا هست هم این قوم حیاتش باقی است

حال اگر نیست پیمبر(ص) صلواتش باقی است 

کار خورشید به ناخواه درخشندگی است

کار هر لحظه ی این طایفه بخشندگی است

 

تو که بالای سرت نور امامت داری

جزء این طایفه ای دست کرامت داری

محشری گشته به پا باز قیامت داری

چون که بر دوش ابالفضل(ع) اقامت داری

وقت پرواز تو افلاک به هم می ریزد

تا می آیی به زمین خاک به هم می ریزد

 

آمدی نازترین یاس معطر باشی

در دل خسته ی ما عاطفه پرور باشی

آمدی چند بهاری گل اکبر باشی

نفسی هم شده همبازی اصغر باشی

باز لبخند بزن عشق خریدار تو است

کاشف الکرب اباالفضل شدن کار تو است

 

تو که در دلبری ازما مثَل بابایی

اسم بابا که می آری غزل بابایی

چشم بد دور چه شیرین بغل بابایی

ساده،شیرین و صمیمی عسل بابایی

دم به دم می وزد از هر نفست بوی بهشت

دختر حضرت اربابی و بانوی بهشت

یاد دادید به ما رنج کشیدن زیباست

پس از این فاصله تا شام پریدن زیباست

پابرهنه شدن و جامه دریدن زیباست

بعد هم پای ضریح تو رسیدن زیباست

عاشقم عاشق عشقی که تو در آن باشی

عشق من شهر دمشقی که تو در آن باشی

 

زائری آمده در قلب تو جا می خواهد

صحن زیبای تورا دیده، صفا می خواهد

یک نفر آمده و اذن دعا می خواهد

او مسیحی است ولی از تو شفا می خواهد

باز باشوق یکی چادر کوچک آورد

دختری نذر نگاه تو عروسک آورد

 

یاد آن روز می افتم که اسیرت کردند

اول کودک ات بود که پیرت کردند...

شاعر: مجيد تال

تعداد بازديد : 205
شنبه 11 شهریور 1391 ساعت: 0:32
نویسنده:
نظرات(0)
داشت آن روز زمین قصه ی دلبر می خواند قصه ی دیگری از یاس معطر می خواند رخ مولود چنان با رخ مادر می

داشت آن روز زمین قصه ی دلبر می خواند

 

قصه ی دیگری از یاس معطر می خواند

 

رخ مولود چنان با رخ مادر می خواند

 

که پدر زیر لبی سوره ی کوثر می خواند

 

خانه غوغا شده انگار زمان برگشته

 

نکند حضرت زهرا به جهان بر گشته

 

نه فقط دور و بر خانه ی او هم همه هست

 

عرض تبریک به ارباب برای همه است

 

زینب آیینه به کف بر لبش این زمزمه است

 

به خدا خون علی در رگ این فاطمه است

 

دختری که نفسش جلوه ی زهرا دارد

 

پدرش بوسه به دستش بزند جا دارد

 

فاطمه پر زده اما برکاتش باقیست

 

را باز است ببینید سراطش باقیست

 

هم خدا هست هم این قوم حیاتش باقیست

 

حال اگر نیست پیمبر صلواتش باقیست

 

کار خورشید به نا خواه درخشندگی است

 

کار هر لحظه ی این طایفه بخشندگی است

 

تو که بالای سرت نور امامت داری

 

جزئی از ، طایفه ای دست کرامت داری

 

محشری گشته به پا باز قیامت داری

 

چون که بر دوش ابا الفضل اقامت داری

 

وقت پرواز تو افلاک به هم می ریزد

 

تا می یایی به زمین خاک به هم می ریزد

 

آمدی نازترین یاس معطر باشی

 

در دل خسته ی ما عاطفه پرور باشی

 

آمدی چند بهاری گل اکبر باشی

 

نفسی هم شده هم بازی اصغر باشی

 

باز لبخند بزن عشق خریدار تو هست

 

کاشف والکرب ابا الفضل شدن کار تو هست

 

تو که در دلبری از ما مثل بابایی

 

اسم بابا که میاری غزل بابایی

 

دم به دم می وزد از هر نفست بوی بهشت

 

دختر حضرت اربابی و بانوی بهشت

 

عاشقم ، عاشق عشقی که تو در آن باشی

 

عشق من شهر دمشقی که تو در آن باشی

 

زائری آمده در قلب تو جا می خواهد

 

صحن زیبا ی تو را دیده صفا می خواهد

 

یک نفر آمده و اذن دعا می خواهد

 

او مسیحیست ولی از تو شفا می خواهد

باز با شوق یکی چادر کوچک آورد

دختری نظر نگاه ت عروسک آورد

یاد آن روز می افتم که اثیرت کردند

اول کودکیت بود که پیرت کردند

شاعر : مجید تال


تعداد بازديد : 169
شنبه 11 شهریور 1391 ساعت: 0:11
نویسنده:
نظرات(0)
مست شدم رقیه مذهب شدم باده خور از ساغر زینب شدم شکر که قلاده زدندم ز لطف تا سگ این بیت ملقّب شدم

مست شدم رقیه مذهب شدم

باده خور از ساغر زینب شدم

شکر که قلاده زدندم ز لطف

تا سگ این بیت ملقّب شدم


تعداد بازديد : 547
دوشنبه 26 تیر 1391 ساعت: 18:46
نویسنده:
نظرات(1)
ساده و بی کنایه می گویم مثل ترتیل آیه می گویم تا در این سینه ام نفس باقیست " أنا کلب الرّقیه " می

ساده و بی کنایه می گویم

مثل ترتیل آیه می گویم

تا در این سینه ام نفس باقیست

" أنا کلب الرّقیه " می گویم


تعداد بازديد : 171
دوشنبه 26 تیر 1391 ساعت: 18:46
نویسنده:
نظرات(0)
مدح و مرثیه حضرت رقیه (س) : حورا شده در گرد تو پروانه ترین ها تو کعبه ی عشّاقی و جانانه ترین ها ا

مدح و مرثیه حضرت رقیه (س) :

حورا شده در گرد تو پروانه ترین ها

تو کعبه ی عشّاقی و جانانه ترین ها

ای لیلی صحرای  دل حضرت ارباب

مجنون شده ی عشق تو دیوانه ترین ها !

سوگند که تا روز قیامت همه هستیم

با منکرتان دشمن و بیگانه ترین ها

کوچک حرمت جنّت ما خانه به دوشان

جذّاب تر از قصر ملوکانه ترین ها

گندم بده تا پر بزنم ، جلد تو باشم

محتاج تو ما کفتر بی دانه ترین ها

در بندم و دلداده ی عشقم بنویسید

کلبِ درِ بانوی دمشقم بنویسید

تا از حرمت عطر خداوند بیاید

صدها ملکِ عاشقِ در بند بیاید

در مدح صفات تو کمیت کلمه لنگ

یا این که زبان قلمم بند بیاید

ارباب شود میل نگاهش به تو افزون

وقتی به لبانت گل لبخند بیاید

هر جا سخن از نام شکربار شما شد

در زیر زبان ها مزه ی قند بیاید

خوان کرمت جمع نگردیده، چو سائل

با دست تهی صد دفعه هر چند بیاید

در حقّ من اتمام نما جود و کرم را

کم کن تو دگر فاصله تا خاک حرم را

بی پله رسیدن به خدا فرض محال است

بی یاد تو جنت همه اش خواب و خیال است

عقلی نرسیده که بفهمد تو که هستی

در فهم کمالات شما میوه ی کال است

عمریست که از دست تو یک تذکره خواهم

تا چند به ره دیده پیِ روز وصال است

یک دفتر پر خاطره در شرح غمت کم

با این که فقط عمر تو کمتر ز سه سال است

یک دخترِ با پای پُر از آبله...زنجیر...

سیلی...رخ نیلی... قدِ خم؟! جای سوال است

شد زمزمه ات ((من الّذی اَیتَمَنی)) آه...

آمد سر و گفتی که تو بابای منی؟ آه...

گفتند چه حاجت به بیان است همین است

تعطیل بهانه...بله بابای تو این است

سنگ است به جای گل و سیلی است نوازش

احوال هر آن کس که یتیم است همین است

تا نیزه عروج پدرت بود چه زیبا !

شمس فلک نی شده و عرش نشین است

از ناقه فتادی همه گفتند که انگار

زهراست که در کوچه تنش نقش زمین است

این ها همه بغضی است که از فاطمه (س) دارند

یعنی که شروع ستم از شهر مدینه است

ای کاش دگر منتقم از راه بیاید

برچیده ز لب های زمان آه بیاید


تعداد بازديد : 167
دوشنبه 26 تیر 1391 ساعت: 18:46
نویسنده:
نظرات(0)
ترکیب بند میلاد بی بی رقیه سلام الله علیها پیاله پیاله غزل میزنم شکر، جام باده، عسل میزنم سخن از

ترکیب بند میلاد بی بی رقیه سلام الله علیها

پیاله پیاله غزل میزنم

شکر، جام باده، عسل میزنم

سخن از شباهت به زهرا شده

که از یک سه ساله مَثُل میزنم

همین قدر توفیق دارد قلم

همین حرف حدّ اقل میزنم

طعام سگ از دست صاحب رسید

دم از لطف او تا اجل میزنم

هر اندازه با واژه بازی کنم

قسم میخورم باز شَل میزنم

کُمِیتِ قلم لنگ مدحت شود

کجا شعر هم سنگ مدحت شود

رسیدی بباری به پژمرده ها

تبسّم ببخشی به افسرده ها

رسیدی تو ای آسمانی ترین

بگیری دو دست زمین خورده ها

بده روسپیدی به  پیش حسین

به این ظلمتی ها، سیه چُرده ها

مکن بایگانی برات دمشق

ترحّم نما بر دل آزرده ها

نه از  این که لایق شدم بهر وصل

حسابم کن از باد آورده ها

رسیدی که تکرار زهرا شوی

تجلّی اُمّ اَبیها شوی

من از کودکی پا به صحرا شدم

پیِ ردّ پاهای لیلا شدم

رسیدی در آوردی ام از سکوت

شکستی  یکی بودنم، "ما" شدم

کویر ترک خورده بودم ولی

تو باریدی آن حد که دریا شدم

نبودم سزاوار یک گوشه چشم

به قاب نگاهت ولی جا شدم

نفس هایتان کار ساز است عجب

مسیحا دمت گرم ! احیا شدم

بخواه از خدا مستجاب الدّعا

برایم سفرهای تا کربلا

سوی سر دویدی وّ سر سوی تو

بمیرم نبینم تکاپوی تو

الهی نبیند عمویت چنین

گل سرخ سر هست بر موی تو

جهان پیش چشمش شود تار اگر

بیفتد خمی روی ابروی تو

الهی که چنگال گرگان شام

نبیند دو چشمان آهوی تو

الهی که دستان سنگین زجر

نیفتد گذارش سَرِ روی تو

خرابه شد آیینه ی کوچه آه...

گرفته شده باز رخسار ماه


تعداد بازديد : 145
دوشنبه 26 تیر 1391 ساعت: 18:45
نویسنده:
نظرات(0)
قربان تبسم پر از احساست مست است بهار از شمیم یاست ای راهزن جاده ی دلهای خراب تاراج ببر دل عمو عبا

قربان تبسم پر از احساست

مست است بهار از شمیم یاست

ای راهزن جاده ی دلهای خراب

تاراج ببر دل عمو عباست


تعداد بازديد : 105
دوشنبه 26 تیر 1391 ساعت: 18:45
نویسنده:
نظرات(0)
ا فقیران زمین باز خدا راه آمد مژده ای آمده که سوگلی شاه آمد آمد از راه شب ذره نوازی حسین (ع) نمک

ا فقیران زمین باز خدا راه آمد

مژده ای آمده که سوگلی شاه آمد

آمد از راه شب ذره نوازی حسین (ع)

نمک سفره شاهانه این ماه آمد

به دل سرد زمین باز امیدی داند

یاس خوش عطر و گلاب حرم الله آمد

همه ناخواسته گشتند نمک گیر حسین

پیش از خواهش ما عیدی دلخواه آمد

نیست در هیچ کجایی خبر از تنهایی

قبله بی کسی هر دل آگاه آمد

کوری چشم بخیل همه عایشه ها (...)

همه جا پر شده که فاطمه(س)  از راه آمد

حضرت زهره زهرای حرم آمده است

زینت شانه سقای حرم آمده است 

رفت خورشید ز رو وقت درخشیدن تو

ماه بیچاره شد از موقع تابیدن تو

کاشف الکرب حسین(ع) بعد عموجان هستی

می رود غم ز دلش در عوض دیدن تو

چه قدر در دل دریای عمو جاداری

نشود خسته ابالفضل(ع) ز بوسیدن تو

خنده بر صورت زهرایی تو می آید

عمه ات هست فقط عاشق خندیدن تو

علی ِ اکبر و عباس  و حسین و زینب

آب گردد دلشان موقع رنجیدن تو

مهریان دختر ارباب گدایی به خدا

دست خالی نرود موقع بخشیدن تو

کودک و این همه اوصاف و جلال و جبروت

به خدا نیست غلط معجزه نامیدن تو

محشری ، معجزه ای ، بی بدلی غوغایی

دختری نیست به اندازه تو بابایی 

تو طبیبی و به هر درد دوایی داری

مرتضی زاده ای و دست شفایی داری

به خداوند قسم فاطمه در فاطمه ای

چه وقاری چه جلالی چه حیایی داری

هر کسی هست کسی بندگی ات را کرده

هرکجا ملک خدا هست گدایی داری

نام تو معجزه حضرت عیسی دارد

مثل بابا دم انگشت نمایی داری

چشم ها خیره شد از گریه طوفانی تو

مثل زینب دل از ترس رهایی داری

آن قدر ناله زدی تا پدر آمد با سر

همه دیدند به ویرانه خدایی داری

طعنه زد چشم پر از آب تو بر آب فرات

پدر از گریه تو گشت قتیل العبرات 

حضرت فاطمه دوم این ایل و تبار

مانده ام من تو کجا چادر پر گرد و غبار !

عاشقی را تو فقط یاد به مجنون دادی

یک شبه پیر شدی پای غم دوری یار

وای من پیر ترین کودک تاریخ تویی

بر یتیمی نشده هیچ کس این قدر دچار

دم افطار به یاد شکم خالی تو

می شود هر رمضان چشم همه ابر بهار

دست سنگین همه شهر به جانت افتاد

تا که آب آور لبهای تو شد نیزه سوار

دلم از بی کسیت آب شده ای بانو

دردل بر و بیابان به تو دادند مزار

هر کجا حرف تو شد سوخت تمام جگرم

اسوه کودک بحرین فدای تو سرم


تعداد بازديد : 109
دوشنبه 26 تیر 1391 ساعت: 18:29
نویسنده:
نظرات(0)
این کیست که بهشت شده رو نمای او قصری هزار آینه شد سرسرای او آمیخته به عصمت و توحید و معرفت زرّینه

این کیست که بهشت شده رو نمای او
قصری هزار آینه شد سرسرای او


آمیخته به عصمت و توحید و معرفت
زرّینه خشت محکم اول بنای او


بانوی ماهتاب دمیده است تا فقط
هنگام خواب قصه بگوید برای او


سمت نگاه مشرقی اش صبح دائم است
خورشید سالهاست نشسته به پای او


عطر هزار باغچه گل در ترنّمش
شهر بهار ساکن سبز هوای او


آئینه تداعی لبخند فاطمه است
انگار روبرو شده با خنده های او


وقتیکه از سپر مدینه طلوع کرد
خورشید زندگانی خود را شروع کرد

 


از شاخه طلایی طوبی که چیده شد
در ساق عرش عطر رهایی وزیده شد


در صُلب سیب مهر تبلور نمود و بعد
در پوشش طهارت محض آفریده شد


شیوا ترین سلام سپیده به آفتاب 
در لحظه تلألوء سبزش شنیده شد


تلفیقی از هدایت و نور است این شهاب 
خطی که روی صفحه ظلمت کشیده شد


قبل از شروع خلقت عالم کمال یافت
آنروز متصّف به صفات حمیده شد


اشراق مهر سجده به خاک زمین اوست
تکوین عشق ، معجزه کمترین اوست

 


صبح ولادتش همه جا عطر سیب داشت
گل بانویی که ایل و تباری نجیب داشت


نیلوفر عفاف به قنداقه اش دخیل 
گلبوسه نسیم زعطرش نصیب داشت


می آمد از طراوت گلخانه خدا
بیخود نبود رایحه ای دلفریب داشت


شیرین زبان قافله نازدانه ها
تن پوشی از حریر پر عندلیب داشت


از وقت آفرینش نور مطهرش
با نام پاک فاطمه اُنسی عجیب داشت

تنها سه ماه آخر عمر سه ساله اش
اندازه سه قرن فراز و نشیب داشت

مصطفی متولی


تعداد بازديد : 175
جمعه 23 تیر 1391 ساعت: 17:52
نویسنده:
نظرات(0)
داشت آن روز زمین قصه ای از سر میخواند قصه ی دیگری از یاس معطر می خواند رخ مولود چنان با رخ مادر می

داشت آن روز زمین قصه ای از سر میخواند

قصه ی دیگری از یاس معطر می خواند

رخ مولود چنان با رخ مادر میخواند

که پدر زیر لبی سوره ی کوثر میخواند

خانه غوغا شده ،انگار زمان برگشته

نکند حضرت زهرا(س) به جهان برگشته

نه فقط دور و بر خانه ی او همهمه است

عرض تبریک به ارباب برای همه است

زینب(س) آیینه به کف بر لبش این زمزمه است

به خدا خون علی(ع) در رگ این فاطمه(س)است

دختری که نفسش جلوه ی زهرا(س) دارد

پدرش بوسه به دستش بزند جا دارد

فاطمه(س) پر زده اما برکاتش باقی است

راه باز است ببینید صراطش باقی است

هم خدا هست هم این قوم حیاتش باقی است

حال اگر نیست پیمبر(ص) صلواتش باقی است

کار خورشید به ناخواه درخشندگی است

کار هر لحظه ی این طایفه بخشندگی است

تو که بالای سرت نور امامت داری

جزء این طایفه ای دست کرامت داری

محشری گشته به پا باز قیامت داری

چون که بر دوش ابالفضل(ع) اقامت داری

وقت پرواز تو افلاک به هم می ریزد

تا می آیی به زمین خاک به هم می ریزد

آمدی نازترین یاس معطر باشی

در دل خسته ی ما عاطفه پرور باشی

آمدی چند بهاری گل اکبر باشی

نفسی هم شده همبازی اصغر باشی

باز لبخند بزن عشق خریدار تو است

کاشف الکرب اباالفضل شدن کار تو است

تو که در دلبری ازما مثَل بابایی

اسم بابا که می آری غزل بابایی

چشم بد دور چه شیرین بغل بابایی

ساده،شیرین و صمیمی عسل بابایی

دم به دم می وزد از هر نفست بوی بهشت

دختر حضرت اربابی و بانوی بهشت

یاد دادید به ما رنج کشیدن زیباست

پس از این فاصله تا شام پریدن زیباست

پابرهنه شدن و جامه دریدن زیباست

بعد هم پای ضریح تو رسیدن زیباست

عاشقم عاشق عشقی که تو در آن باشی

عشق من شهر دمشقی که تو در آن باشی

زائری آمده در قلب تو جا می خواهد

صحن زیبای تورا دیده، صفا می خواهد

یک نفر آمده و اذن دعا می خواهد

او مسیحی است ولی از تو شفا می خواهد

باز باشوق یکی چادر کوچک آورد

دختری نذر نگاه تو عروسک آورد

یاد آن روز می افتم که اسیرت کردند

اول کودک ات بود که پیرت کردند


تعداد بازديد : 99
جمعه 23 تیر 1391 ساعت: 17:51
نویسنده:
نظرات(0)
یاد تو یاد مادر آورده کیست اشک تو را در آورده این همه پیش عمه گریه نکن حاجتت می شود بر آورده ای فرشت

یاد تو یاد مادر آورده
کیست اشک تو را در آورده
این همه پیش عمه گریه نکن
حاجتت می شود بر آورده
ای فرشته بلند شو از خواب
یک نفر آمده سر آورده
شوق وصل یتیم گونه ی توست
که طبق را جلوتر آورده
پدرت آمده چه آمدنی
به گمانم که معجر آورده
آنکه برده است گوشواره ی تو
داد عباس را در آورده
دخترم ای فرشته ام چه کسی

گوشوار تو را در آورده


تعداد بازديد : 99
جمعه 23 تیر 1391 ساعت: 17:50
نویسنده:
نظرات(0)
دسته گلارو بیارید گل بریزید گل بپاشید رقیه خاتون آومده عاشقا آروم نباشید بیت الولایه رو ببین

دسته گلارو بیارید    گل بریزید گل بپاشید

رقیه خاتون آومده    عاشقا آروم نباشید

بیت الولایه رو ببین  امشب ستاره بارونه

تو نور نیرینی   رقیه رقیه      تو شمس مشرقینی    رقیه رقیه

فروغ عالمینی     رقیه رقیه       دسته گل حسینی    رقیه رقیه

           خوش آمدی خوش آمدی خوش آمدی رقیه

خدا یه دختری رو که خیلی شبیه فاطمه است

کرده عطا به آقامون که نور چشم همه است

هرکی اونو بغل کنه داره به لب زمزمه ای

میگه رقیه جون چقدر تو شبیه فاطمه ای

تو نور نیرینی     رقیه رقیه      تو شمس مشرقینی    رقیه رقیه

فروغ عالمینی     رقیه رقیه       دسته گل حسینی      رقیه رقیه

           خوش آمدی خوش آمدی خوش آمدی رقیه

ارباب ما به دخترش علاقه ای زیاد داره

برای چشم روشنی اش هرکی یه چیزی بیاره

من جونمو آورده ام هدیه کنم به فاطمه

به فاطمۀ کوچکی   که امید یه عالمه

تو نور نیرینی   رقیه رقیه      تو شمس مشرقینی    رقیه رقیه

فروغ عالمینی    رقیه رقیه       دسته گل حسینی     رقیه رقیه

          خوش آمدی خوش آمدی خوش آمدی رقیه

رقیه خیلی بابائی است بابا اونو دوّسش داره

کناره باباش می خوابه سر روی بازوش می ذاره

باباش اونو ناز می کنه گلبوسه می گیره اَزِش

قصیدۀ کربلا وشام و می گه درِ گوشش

تو نور نیرینی     رقیه رقیه      تو شمس مشرقینی   رقیه رقیه

فروغ عالمینی     رقیه رقیه       دسته گل حسینی     رقیه رقیه

         خوش آمدی خوش آمدی خوش آمدی رقیه

هر کسی هر کاری داره        بیاد رقیه اومده

هر کی گرفتاری داره          بیاد رقیه اومده

دختر کوچیکه ولی           گره گشای عالمه

از کرمش هر چی بگم    هر چی بگن بازم کمه

تو نور نیرینی    رقیه رقیه      تو شمس مشرقینی    رقیه رقیه

فروغ عالمینی     رقیه رقیه       دسته گل حسینی     رقیه رقیه

          خوش آمدی خوش آمدی خوش آمدی رقیه

نوکرا امشب همه تون  نور امیدی بگیرین

جواز نو کریتونو     از ارباب عیدی بگیرین

ارباب مهربون ما     هیچ کی رو رد نمی کنه

محض دل رقیه اش   هیچ خوب وبد نمی کنه

تو نور نیرینی     رقیه رقیه      تو شمس مشرقینی     رقیه رقیه

فروغ عالمینی      رقیه رقیه       دسته گل حسینی      رقیه رقیه

       خوش آمدی خوش آمدی خوش آمدی رقیه


تعداد بازديد : 137
جمعه 23 تیر 1391 ساعت: 17:50
نویسنده:
نظرات(0)
دوره ی غربت دلم سر شد آسمان و زمین منور شد حال و روز خراب دیروزم با کرامات عشق بهتر شد دام و د

دوره ی غربت دلم سر شد

آسمان و زمین منور شد

 حال و روز خراب دیروزم

با کرامات عشق بهتر شد

 دام و دانه نشان من دادند

خود به خود این دلم کبوتر شد

 مثل یک آسمان بارانی

چشمم از شوق مقدمی تر شد

 بار دیگر حسین بابا شد

و عروس مدینه مادر شد

 دختری را که عمه بوسیده

روی دست حسین خوابیده

 آمده دختری که باباییست

خنده های پدر تماشاییست

 چقدر کودکانه تا دم صبح

عمه گرم نوای لالاییست

 بین گهواره ی دو دست عمو

چه پری قشنگ زیباییست

 بی جهت دل نبرده از بابا

چقدر خنده هاش رویاییست

 حضرت فاطمه دوباره رسید

قد و بالای او چه زهراییست

 باید این ناز را عمو بخرد

دخترک آمده که دل ببرد

 ماه شبهای خانه رویش بود

عطر یاسی میان مویش بود

 گل سر داشت از ستاره ی شب

عالمی مست های و هویش بود

 هر زمانی که میل بازی داشت

جای او شانه ی عمویش بود

 علی اکبر شبانه می آمد

پیش خواهر و قصه گویش بود

 چادرش چه ناز سر می کرد

بوسه های پدر به رویش بود

رشته ی جان عمه گیسویش

هدیه های عمو النگویش

 دختری که نگار بابا بود

در نگاهش هزار دریا بود

 صورتش را نسیم می بوسید

صورتی را که مثل زهرا بود

 گیسوانش به دست شانه ی عشق

هر زمانی که پیش بابا بود

 ساعتی که با عمویش بود

چقدر لحظه هاش زیبا بود

 کس ندیدست که زمین بخورد

جایگاهش همیشه بالا بود

 غصه با بی کسی تبانی کرد

آرزوهاش را خزانی کرد


تعداد بازديد : 131
جمعه 23 تیر 1391 ساعت: 17:50
نویسنده:
نظرات(0)
ليست صفحات
تعداد صفحات : 6
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف