بسم الله الرحمن الرحیم آموخت تا كه عطر زشيشه فرار را آموختم فرار ز ياران به یار را دل مي كشيد ناز

بسم الله الرحمن الرحیم آموخت تا كه عطر زشيشه فرار را آموختم فرار ز ياران به یار را دل مي كشيد ناز

بسم الله الرحمن الرحیم آموخت تا كه عطر زشيشه فرار را آموختم فرار ز ياران به یار را دل مي كشيد ناز

بسم الله الرحمن الرحیم آموخت تا كه عطر زشيشه فرار را آموختم فرار ز ياران به یار را دل مي كشيد ناز

بسم الله الرحمن الرحیم آموخت تا كه عطر زشيشه فرار را آموختم فرار ز ياران به یار را دل مي كشيد ناز
بسم الله الرحمن الرحیم آموخت تا كه عطر زشيشه فرار را آموختم فرار ز ياران به یار را دل مي كشيد ناز
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
بسم الله الرحمن الرحیم آموخت تا كه عطر زشيشه فرار را آموختم فرار ز ياران به یار را دل مي كشيد ناز

بسم الله الرحمن الرحیم

آموخت تا كه عطر زشيشه فرار را
آموختم فرار ز ياران به یار را
 دل مي كشيد ناز من و درد و بار را
كاموختم كشيدن ناز نگار را
پس مي كشم به وزن و قوافي خمار را
***
 گيرم كه كرد خواب رفيقان مرا كسل
گيرم كه گشت باده ازین خستگي  خجل
گيرم كه رفت پاي طرب تا كمر به گل
ناخن به زلف يار رسانم به فتح دل
مطرب اگر كلافه نوازد سه تار را
  ***
بايد كه تر شود ز لب من شراب خشك
بايد رسد به شبنم من آفتاب خشك
دل رنجه شد ز زهد دوات و كتاب خشك
از عاشقان سلام تر از تو جواب خشك
از ما مكن دريغ لب آبدار را
***
شد پايمال خال و خطت آبروي چشم
از باده شد تهي و پر از خون سبوي چشم
شد صرف نحوه نگهت گفتگوي چشم 
گفتي بسوز در غم من اي بروي چشم
تا مي درم لباس بپا كن شرار را
***
بازار حسن داغ نمودي براي كه؟  
چون جز تو نيست پس تو شدستي خداي كه؟
آخر نويسم اين همه عشوه براي كه ؟
ما بهتريم جان علي يا ملائكه؟
ما را بچسب نه ملك بال دار را
***
اين دستپاچگي زسر اتفاق نيست
هول وصال كم زنهيب فراق نيست
شرح بسيط وصل به بسط و رواق نيست  
اصلا مزار انور تو در عراق نيست
معني كجا به كار ببندد مزار را
***
با قل هوالله است برابر علي مدد
يا مرتضي است شانه به شانه به يا صمد ؟
هستند مرتضي و خدا هر دو معتمد      
جوشانده اي زنسخهء عيسي ست اين سند
گر دم كنند خون دم ذوالفقار را
***
ظهر است بر جهاز شتر آفتاب كن
خود را ببين به صفحه آب و ثواب كن
اين بركه را به عكسي از آن رخ شراب كن
از بين جمع يك دو ذبيح انتخاب كن
پر لاله كن به خون شهيدان بهار را
***
 من لي یَكونُ حَسب يكون لدهر حسب
با اين حساب هرچه كه دل خواست كرد كسب
چسبيده است تيغ تو بر منكر نچسب  
از انتهاي معركه بي زين گريزد اسب
دنبال اگر كني سر ميدان سوار را
***
كس نيست اين چنين اسد بي بدل كه تو
كس نيست اين چنين همه علم و عمل كه تو
كس نيست اين چنين همه زهر و عسل كه تو 
احمد نرفت بر سر دوش تو بلكه تو
رفتي به شان احمد مكي تبار را
***
از خاك كشتگان تو بايد سبو دمد
مست است از نيام تو عَمرِ بن عبدود
در عهد تو رطوبت مِي، زد به هر بلد   
خورشيد مست كردو دو دور ِ اضافه زد
دادي زبس به دست پياله مدار را
***
مردان طواف جز سر حيدر نمي كنند
سجده به غير خادم قنبر نمي كنند
قومي چو ما مراوده زين در نمي كنند
خورشيد و مه ملاحظه ات گر نمي كنند
بر من ببخش گردش ليل و نهار را
***
داني كه من نفس به چه منوال مي زنم
چون مرغ نيم كشته پر و بال مي زنم
هر شب به طرز وصل تو صد فال مي زنم 
بيمم مده ز هجر كه تب خال مي زنم
با زخم لب چه سان بمكم خال يار را
***
امشب بر آن سرم كه جنون را ادب كنم 
برچهره تو صبح و به روي تو شب كنم
لب لب كنان به ياد لبت باز تب كنم
شيرانه سر تصرف ري تا حلب كنم
وز آه خود كشم به بخارا بخار را
***
خونين دلان به سلطنتش بي شمار شد
اين سلطه در مكاشفه تاج انار شد
راضي نشد به عرش و به دلها سوار شد
اين گونه شد كه حضرت پروردگار شد
سجده كنيد حضرت پروردگار را
***
آنكه به خرج خويش مرا دار مي زند
تكيه به نخل ميثم تمار مي زند
تنها نه اينكه جار تو عمار ميزند
از بس كه مستجار تو را جار مي زند
خوانديم مست جار همين مستجار را
***
از من دليل عشق نپرسيد كز سرم
شمشير مي تراود و نشتر ز پيكرم
پير اين چنين خوش است كه هستی تو در برم 
فرمود : من دو سال ز ايزد جوان ترام
از غير او مپرس زمان شكار را
***
از عشق چاره نيست وصال تو نوبتي ست
مردن براي عشق تو حكم حكومتي ست
آتش در آب مي نگرم اين چه حكمتي ست
رخسار آتشين تو از بسكه غيرتي ست
آيينه آب مي كند آيينه دار را
***
زلفت سياه گشته و شد ختم روزگار 
خرما زلب بگير و غبار از جبين يار
تا صبح سينه چاك زند مست و بي قرار
خورشيد را بگو كه شود زرد و داغدار
پس فاتحه بخوان و بدم روزگار را
***
يك دست آفتاب و دو جين ماه مي خرم 
يك خرقه از حراجي الله مي خرم
صدها قدم غبار از اين راه مي خرم
از روي عمد خرقه كوتاه مي خرم
باپلك جاي خرقه بروبم غبار را
***
يك دست آفتاب و هزاران دوجين بهار
يك دست ماهتاب و بهاران هزار بار
يك دست خرقه انجم پولك برآن مزار 
يك دست جام باده و يك دست زلف يار
وقت است تركنم به سبو زلف يار را
محمد سهرابی


تعداد بازديد : 195
پنجشنبه 19 مرداد 1391 ساعت: 11:01
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف