|
زمزمه
آروم آرومجاريميشهازچشاش اشكاي سردش
غرق خونه دل چاه از صحبتاي پر دردش
سيسالهدلشكستهشپردرد و اضطرابه
آخه روي دست خستهشهنوزم جاي طنابه
هنوزم يه چشم پر خون از غم فاطمه داره
با صداي غم گرفته روي لب زمزمه داره:
به خدا يادم نميره تو كوچه دستامو بستند
جلوي چشاي خستهم شاخة ياسو شكستند
اما حالا دل تنگش مي سوزه از شعلة تب
تو باغ زلف سپيدش شقايق گل داده امشب
بخدادلتودلشنيستبيسروسامونه حالش
توي محرابلالهگون شدمثهزهرا پر و بالش
به شب سياه غمهاش سر زد عاقبت سپيده
اومده دنبال مولا بانوي قامت خميده
نگرون حال بابا دل غنچه هاي ياسه
چشاشونهم پره اشكه هم به رنگ التماسه
ابراي گريه گرفته آسمون ديده هاشو
آخه داره آروم آروم مي كنه وصيتاشو
درد دل كرد باغبون با گلاي بنفشه و ياس
يكييكي حرفاشو زد تا كه شد نوبت عباس
روزيكهداداشحسينت ميشه بي ياور و تنها
براي لباي اصغر ميشي آب آور و سقا
اما رو خاكا مي افته پسرم دست رشيدت
مي خوره تير مشك آبو نا اميد ميشه اميدت
اما جات خاليه تا كه بشنوي صداي ناله
برسي اونجا به داد طفل خستة سه ساله
روي نيزه ها مي بيني با پيشوني شكسته
زينب و كوفه ميارن ولي با دستاي بسته
تعداد بازديد : 149
چهارشنبه 18 مرداد 1391 ساعت: 10:32
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)