يا سيدنا العريان تشنه بود و به خاكها خونش از رخ و گونه و جبين ميريخت يكنفر خنده كرد به تشنگي ا

يا سيدنا العريان تشنه بود و به خاكها خونش از رخ و گونه و جبين ميريخت يكنفر خنده كرد به تشنگي ا

يا سيدنا العريان تشنه بود و به خاكها خونش از رخ و گونه و جبين ميريخت يكنفر خنده كرد به تشنگي ا

يا سيدنا العريان تشنه بود و به خاكها خونش از رخ و گونه و جبين ميريخت يكنفر خنده كرد به تشنگي ا

يا سيدنا العريان تشنه بود و به خاكها خونش از رخ و گونه و جبين ميريخت يكنفر خنده كرد به تشنگي ا
يا سيدنا العريان تشنه بود و به خاكها خونش از رخ و گونه و جبين ميريخت يكنفر خنده كرد به تشنگي ا
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
يا سيدنا العريان تشنه بود و به خاكها خونش از رخ و گونه و جبين ميريخت يكنفر خنده كرد به تشنگي ا
  يا سيدنا العريان

تشنه بود و به خاكها خونش

از رخ و گونه و جبين ميريخت

يكنفر خنده كرد به تشنگي اش

پيش او آب بر زمين ميريخت

***

نيمه جان بود و پشتِ مركبِ خود

بوسه اي سنگ ، بر جبينش زد

 نوبت تير ِحرمله شده بود

 آه، از پشت زين زمينش زد

***

فاصله كم شده كمانداري

تيرها را دقيق تر ميزد

يك نفر بر آن تن زخمي

نيزه اش را عميق تر ميزد

***

ناله اي ميرسد به هركس كه

به تنش تيغ ميكشد... نزنيد

مادرش چنگ ميزند به رخش

دخترش جيغ ميكشد... نزنيد

***

نوبت يك حرامزاده شد و

نوك سر نيزه اش به سينه نشست

وزن خود را به نيزه اش انداخت

آنقدر تكيه داد نيزه شكست

***

داس هايي بلند را ميديد

بين دستِ جماعتي خوشحال

از سر ِ شيب پيكري را واي

ميكشيدند تا ته گودال

***

تبر و داس و دشنه و شمشير

با تني خُرد جور مي آيند

تا بدوزند بر زمين ، از راه

نيزه هاي قطور مي آيند

***

شمر دستش پُر است و با پايش

بدنش را به پشت ميچرخاند

نيزه اي را حرامزاده زد و

نيزه را بين مشت ميچرخاند

***

آن وسط چندتا حرامزاده

بدني ريز ريز ميكردند

با لباسي كه از تنش كَندند

تيغشان را تميز ميكردند

(شاعرش را نميشناسم)


تعداد بازديد : 271
یکشنبه 08 مرداد 1391 ساعت: 1:30
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف