تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
|
کوهی و سینه ی سپر داری باری از غصه روی شانه ی توست
تو همان یاکریم زخمی بال که فقط غصه آب و دانه ی توست
تو به یک شب خزان هجده گل به رخت خاک و گرد را دیدی
و خموشی شمس را در روز. غل و زنجیر و درد را دیدی
ضربه های پیاپی دست تازیانه به پیکرت بارید
عوض شاخ گل زبانم لال آتش و سنگ بر سرت بارید
کاش غصه ات همین ها بود هر چه گویم ندارد اتمامی
چه کشیدی ز مردم کوفی چه کشیدی ز مردم شامی...
تعداد بازديد : 109
دوشنبه 26 تیر 1391 ساعت: 18:47
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب