![]()
|
سرتوازسرنیزه به من توان می داد امیدبر دل مجروح بی کسان می داد
خودت که از سر نیزه به چشم خود دیدی کنیزکی به یتیم تو خرده نان می داد
مرادهانه بازار هرکسی می دید به خاطر سرووضعم سری تکان می داد
نماز جمعه کوفه شلوغ بود آنروز گمان کنم که علی اکبرت اذان می داد
میان مجلسشان از کنیز تاگفتند: سکینه دخترت از ترس داشت جان می داد
برای خوش گذرانی،یزید در مجلس مدال نیزه زنی را که برسنان می داد...
...رقیه دختر دردانه داشت دق می کرد دوباره رأس اباالفضل رانشان می داد
شراب را روی لبهای پرپرت می ریخت دوباره قهقهه می زد عذابمان می داد
هزار مرتبه گفتم نخوان عزیز دلم! توخواندی وصله ات رابه خیزران می داد
همینکه چوب جفابرلبان تو می خورد بدان که خواهر تو سخت امتحان می داد
نبودن تو زیک سووضربه زنجیر به جسم خواهر تو درد استخوان می داد
تعداد بازديد : 253
شنبه 24 تیر 1391 ساعت: 18:25
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)