آرام و بی صدا،سکوت و سکوت و گاهگاهی بادی می وزد و مارا به میهمانی شهدا دعوت می کند و این ماییم که ب

آرام و بی صدا،سکوت و سکوت و گاهگاهی بادی می وزد و مارا به میهمانی شهدا دعوت می کند و این ماییم که ب

آرام و بی صدا،سکوت و سکوت و گاهگاهی بادی می وزد و مارا به میهمانی شهدا دعوت می کند و این ماییم که ب

آرام و بی صدا،سکوت و سکوت و گاهگاهی بادی می وزد و مارا به میهمانی شهدا دعوت می کند و این ماییم که ب

آرام و بی صدا،سکوت و سکوت و گاهگاهی بادی می وزد و مارا به میهمانی شهدا دعوت می کند و این ماییم که ب
آرام و بی صدا،سکوت و سکوت و گاهگاهی بادی می وزد و مارا به میهمانی شهدا دعوت می کند و این ماییم که ب
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
آرام و بی صدا،سکوت و سکوت و گاهگاهی بادی می وزد و مارا به میهمانی شهدا دعوت می کند و این ماییم که ب

آرام و بی صدا،سکوت  و سکوت و گاهگاهی بادی می وزد و مارا به میهمانی شهدا دعوت می کند و این ماییم که بریده از همه جا،بی خبراز دنیا و بی خبر از خود آمده ایم تا شاید خبری بیابیم از خودی که گمش کردیم در هیاهوی دنیای آهن و دود،دنیای پرسرعت ارتباطاتی که هیچ راهی برایمان سوی ملکوت نگشوده است؛

و حالا با پای برهنه قدم می نهیم برخاکی که روزی جای پای شیرمردانی بوده است که در پی خبری رفته اند.

آرام نمی گیری در این زمین؛اینجا شرهانی است!

اینجا مابودیم و شهدا،باورت می شود؟تنها مابودیم و شهدا!

قدم های ما شمرده شمرده بود تا خدای نکرده قدم بر چشم و سر و دست عزیزی نگذاریم که چشمان و سر ودست خود را در این زمین به یادگار گذاشتند.

راه زیادی نبود تا مقتل،مقتل پنج شهید؛راستی با شنیدن مقتل یاد چه می افتی؟گلوله،خمپاره؛تیر،ترکش،سرِبی تن یا تن بی سر؟با شنیدن مقتل یاد که می افتی؟

چه مکانِ مقدسیست  این مقتل!

محل حسینی شدن پنج عاشق؛محل عروج پنج افلاکی خاکی؛

حالا این دم ِ بچه ها بود که شرهانی و معراج شهدا را معطر می کرد باذکر

 حسین حسین حسین ...

واندکی بعدزمان آن فرارسیده بود که هر یک از ما لحظاتی با خود خلوت کنیم و در پایان این مسیرچندروزه ازاروندوحشی تا روضه مادر در شلمچه و حسرت طلائیه و باران رحمت هویزه و هورخشکیده ی چزابه و رمل های نه چندان داغ فکه و عظمت سد کرخه و حالا غربت شرهانی ...

ومابودیم و راه و شهدایی که مارا به راه می خواندند:

((هرکه دارد هوس کرب و بلا بسم الله...))

یک دشت از بچه های ما،

عده ای نماز،

عده ای نیاز،

عده ای نگاه

و عده ای فقط آه؛

چه باید می کردیم خدایا!

اینجا  پای عقل سست می شود!

 جایی که عشق فرمانرواست عقل چه کند؟

عقل مبهوت می نگریست عظمت عشق را؛

عشقی را که شش روز مارا به دنبال خویش کشیده بود تا به مقصد برساند؛

راستی! خلقت هم در شش روز انجام گرفت،آیا در این شش روز مراحل خلقت انسان جدیدی در ما بوجود آمده بود؟

هرچه بود ازشرهانی غربتش به یادم مانده،شهیدگمنامی که رخ به قافله ای نشان داد که در نظرما،انسان های خوبی نبودند،شهیدگمنامی که در میان دشت و در میان غربت شرهانی آرمیده بود تا بیافزاید براین غربت .

 حرف های نگفته شرهانی بماند....

و ما بودیم که می رفتیم تا در جبهه ی واقعی مان شروع کنیم نبرد را،حالا لحظات آخر این اردوی آمادگی بود و ما امیدوار به فضل الهی که ما را یاری کند تا بتوانیم جهاد کنیم در راه حق ،حق جهاده؛

حالا شرهانی ما دانشگاه ماست و دشمنی که با تمام قوا آمده تا دانشگاه را مقتل ما کند ولی ما به یاری خدا با قدرت در این جبهه می جنگیم واز این سنگر دفاع می کنیم .

ان شاالله

سیداحمدابوترابی


تعداد بازديد : 133
جمعه 23 تیر 1391 ساعت: 17:17
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف