|
يا سيدنا العريان
نيمه جان بود و پشتِ مركبِ خود
بوسه اي سنگ ، بر جبينش زد
نوبت تير ِحرمله شده بود
آه، از پشت زين زمينش زد
***
ناله اي ميرسد به هركس كه
به تنش تيغ ميكشد... نزنيد
مادرش چنگ ميزند به رخش
دخترش جيغ ميشكد... نزنيد
***
نوبت يك حرامزاده شد و
نوك سر نيزه اش به سينه نشست
وزن خود را به روي نيزه نهاد
آنقدر تكيه داد نيزه شكست
***
داس هايي بلند را ميديد
بين دستِ جماعتي خوشحال
از سر ِ شيب پيكري را ، واي
ميكشيدند تا ته گودال
***
تبر و داس و دشنه و شمشير
با تني خُرد جور مي آيند
تا بدوزند بر زمين ، از راه
نيزه هاي قطور مي آيند
***
شمر دستش پُر است و با پايش
بدنش را به پشت ميچرخاند
نيزه اي را حرامزاده زد و
نيزه را بين مشت ميچرخاند
***
اين وسط چندتا حرامزاده
بدني ريز ريز ميكردند
با لباسي كه از تنش كَندند
تيغشان را تميز ميكردند
(شاعرش را نميشناسم)
تعداد بازديد : 115
پنجشنبه 22 تیر 1391 ساعت: 19:24
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)