|
زهراي سه ساله
دختری آمد از قبیله ی نور
نذر راهش سبد سبد احساس
صورتش مثل قاب نرگس بود
سیرتش روح صد گلستان یاس
*
هر فرشته که می رسید از راه
یا اگر جبرئیل می آمد
به پر روسری گلدارش
تا ببندد دخیل می آمد
*
هر سحر بوسه می گرفتند از
مقدمش کاروانی از خورشید
یاسها چلچراغ ایوانش
با همان بالهای سبز و سپید
*
تا که لب را به خنده وا می کرد
دل هر ماهپاره را می برد
هر دلی را به لطف لبخندش
به خدا تا خود خدا می برد
*
ساره ، آسیه ، هاجر و مریم
زائر هر شب نگاه او
و شکوه تمام این دنیا
گرد و خاک غبار راه او
*
به صفات حمیده اش سوگند
آینه دار حُسن زهرا بود
خاک راهش شفای هر دردی
او مسیحا تر از مسیحا بود
*
در میان قبیلهِ ی خورشید
در دل هر ستاره جایی داشت
و روی موج آبی دلها
مثل مهتاب رد پایی داشت
*
آسمان است و گوشواره ی او
خوشه های طلایی پروین
مستجاب الدعاست این بانو
عطر سبز قنوت او آمین
*
عطر باغ بهشت دارد او ؟
که شبیه نسیم می آید
یا به روی قنوت پرواز
بال هر یاکریم می آید
*
خاک بوسش فرشته ، تا می شد
او برای نماز آماده
بال پرواز ربنایش بود
عطر سیب و ضریح سجاده
*
آسمان مدینه ی دل را
مهر و ماه و ستاره ، کوکب بود
بین این خانواده این دختر
همه ی عشق عمه زینب بود
*
نه فقط عشق حضرت زینب
آرزو و امید عباس است
زینت آسمان آبی
شانه های رشید عباس است
*
جلوه دارد میان چشمانش
همه ی مهربانی ارباب
گل بریزید آمده از راه
دختر آسمانی ارباب
*
آسمانها ستاره می ریزد
جبرئیل از جنان به پای او
دسته گل می فرستد از جنت
فاطمه مادرش برای او
*
مریم است این و یا خود زهراست
که حریمش پر از کرامات است
تا قیام قیامت این بانو
افتخار تمام سادات است
*
از ضریح بهشتی اش هر دم
عطر جانبخش لاله می آید
تا همیشه صدای جانسوز
گریه ی یک سه ساله می آید
*
اعتکاف بنفشه و لاله
روی لبهای او چه دیدن داشت
و حدیث دل شکسته ی او
از زبانش بسی شنیدن داشت
*
کربلا بود و نیزه و شمشیر
کربلا بود و خنجر و دشنه
کربلا بود و هرم آن صحرا
کربلا بود و کودکی تشنه
*
کربلا بود و ناله ی طفلی
که چه غمگین به گوش می آمد
کودکی که ز هوش می رفت و
به چه سختی به هوش می آمد
*
کربلا بود و مشک خالی و
دست از تن جدای سرداری
ماند روی زمین نمناکی
بیرق خاکی علمداری
*
کربلا بود و بین آن گودال
آیه های شکسته ی یاسین
جامه ی پاره پاره ی یوسف
بدن غرق خون بنیامین
*
اسبی از سمت سرخی گودال
خسته و بی سوار می آمد
و دلم با حقیقت تلخی
داشت کم کم کنار می آمد
*
پیش چشمان خون گرفته مان
از حرم عطر سیب را بردند
به روی نیزه ها سر هفتاد
سینه سرخ غریب را بردند
*
دستهای کبود و خسته مان
بین زنجیر ها که بسته شدند
بعد با نعل تازه ی مرکب
سینه ی لاله ها شکسته شدند
(يوسف رحيمي)
تعداد بازديد : 95
یکشنبه 18 تیر 1391 ساعت: 21:07
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)