يا هوالظاهر و هوالباطن باده گاهی ز عنب هست و گهی از رطب است این همان است که در روی تو لب روی لب اس

يا هوالظاهر و هوالباطن باده گاهی ز عنب هست و گهی از رطب است این همان است که در روی تو لب روی لب اس

يا هوالظاهر و هوالباطن باده گاهی ز عنب هست و گهی از رطب است این همان است که در روی تو لب روی لب اس

يا هوالظاهر و هوالباطن باده گاهی ز عنب هست و گهی از رطب است این همان است که در روی تو لب روی لب اس

يا هوالظاهر و هوالباطن باده گاهی ز عنب هست و گهی از رطب است این همان است که در روی تو لب روی لب اس
يا هوالظاهر و هوالباطن باده گاهی ز عنب هست و گهی از رطب است این همان است که در روی تو لب روی لب اس
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
يا هوالظاهر و هوالباطن باده گاهی ز عنب هست و گهی از رطب است این همان است که در روی تو لب روی لب اس

يا هوالظاهر و هوالباطن

باده گاهی ز عنب هست و گهی از رطب است

این همان است که در روی تو لب روی لب است

دم کشیدند همه سبزدلان در هیئت

چای سادات اگر سبز نباشد عجب است

جام من هست کنون مثل دو تا عاشق مست

چشمم از باده ی رخساره ي تو لب به لب است

زلف در زلف و نگه در نگهند اهل نظر

رفتن و آمدن ما به برت شب به شب است

ابرویت حامی فرمان نگاهت شده بود

قتل ما را سر کویت سبب اندر سبب است

شِکّر فارس چو تُجار برم سوی حجاز

فارسی شعر بخوانید که یارم عرب است

خَم ابروی تو انگار خُم وارونه است

فتحه و ضَمه تماماً طرب اندر طرب است

بوسه از دور دهم نیست اگر پای سفر

لب ارادت برساند چو قدم بی ادب است

تاک بنشان سر قبرم که مرا روز جزا

چشم اُمّید شفاعت به دخیل عنب است

هركه مقتول شما نيست،سرش سبز مباد

عاشق ِسرخ زبان است كه سيّد نصب است

رنگ افشاندن ما فرصت ابراز نداشت

گرچه هر دیده که عاشق شده فرصت طلب است

ذوالفقار تو دو دم دارد و عیسی یک دم

پس اولوالعزم ز شمشیر تو یک دم عقب است


طفلک اشک چو سر کرد در این تر حالی

جای آنست که من جان دهم از سر حالی

تو اگر ذوق کنی رنگ فلک میریزد

کُرک و پر از همه ی خیل ملک میریزد

تو اگر سیزده ماه رجب سبزه شوی

سیزده بار ز اعداد نمک میریزد

دلم از ریخت که افتاده دلم را تو نریز

خود به خود چینی ام از رَدِّ ترک میریزد

دهنت باده ي"الله معی" مینوشد

لب ما ساغر "الله معک" میریزد

ذوالفقار تو در آنجا که دهد جولانی

سر چنان ریزه شن از چشم الک میریزد

من خدا خواندمت از پینه ی پیشانی تو

طرح تکفیر مرا در دل شک میریزد

 

ما رسیدیم و بیا و ز سر شاخ بچین

میوه ها را به لب حوض دل کاخ بچین


کن گسیل از پی این صيد، سپاهی گاهی

سدِّ معبر بنما بر سر راهی گاهی

من به ایوان طلای تو محک خواهم زد

زرگری نیست کند کفتر چاهی گاهی

در مناجات تو من نیز قد افراشته ام

می دمد بر لبه ي چاه گیاهی گاهی

با همه روسیهی زینت رخسار توام

می شود خوبی رخ خال سیاهی گاهی

وعده ي وصل تو ميپرورم اندر سر خويش

ميگذارم به سر خويش كلاهي گاهي

دائم آن نیست که سر را بزند بهر گناه

سر زند شه به گدا روی گناهی گاهی

من به ابروي كجت سخت پناهنده شدم

ميشود تيغ ِ كجي نيز ، پناهي گاهي

آهِ من رفت نجف تا که طواف تو کند

گردبادی شود از شوق تو آهی گاهی

 

در محیطی که کنی سجده به خود زاعجازت

بال جبریل بدک نیست به زیر اندازت

 

من نه آنم که ز دربار تو سر بردارم

صنما کی ز قدوم تو گهر بردارم

اعتبار تو به من رفعت دیگر داده

می توانم که کلاهی ز قمر بردارم

دزدِ مضمون توام، دست مرا گر بزنی

دست افتاده به آن دست دگر بردارم

شهر را پر کنم از مرحمت تازه ي تو

خلق را در پي ام از فرط هنر بردارم

لن ترانی" چو گذاری و "ترانی" گویی"

کوه را با همه ي ضعف کمر بردارم

زتو ای شرح قیامت به کجا بگریزم؟

نشد از روز جزا بار سفر بردارم

ذوالفقار تو در آنجا که دهد شأن نزول

سر محال است که دنبال سپر بردارم

 

جلوه آماده ی حُسنیم که تکرار کنید

آنچه با آینه کردید به دیوار کنید

 

هر كه بر تيغ تو سر داد همان فرياد است

عارف از روز ازل جوهر مادر زاد است

عاشقان در ته دل فكر رقيبان هستند

خسرو آن است كه نيمي ز دلش فرهاد است

قنبر و بوذر و سلمان و اُويس قرني

اين همه صيد تماشاگهِ يك صياد است

خونِ عشاق،سر فرصت خود خواهد ريخت

اين حنايي است كه در فصل مبارك باد است

دو سه تا پلك بزن خلق جديدي بفروش

رخصتِ صُنع بده يا به دمي يا با دست

من خودم شيوه ي جان كندن خود را بلدم

ذيح تعليمي تو در هنرش استاد است

 

مينياتور تو در باده كشيدن دارد

مرغ اسليمي باغ تو پريدن دارد

 

كعبه بايد كه چنان قبله نما رقص كند

بيت بيتم شنود،بيت خدا رقص كند

طرب كثرت ما ذوق  تَوَحُّد دارد

دل جدا ديده جدا سينه جدا رقص كند

ميكده بار شتر گشت و سبو شد سيّار

بي سبب نيست كه اُشتر به چرا رقص كند

دفِ من تر شد و زين تر شدنش دفتر شد

پس نگوييد كه اين شعر،چرا رقص كند

در غدير از سر زلف تو چه معني كه نرفت

كاكُلي نيز سر كرب و بلا رقص كند

بر سر دست پدر كرد علي اصغر رقص

مثل بسمل كه به صحراي منا رقص كند

 

تو علي با نوه ي خويش تلاقي داري

روضه اي سخت حجازي و عراقي داري

(محمد سهرابي)


تعداد بازديد : 321
پنجشنبه 11 خرداد 1391 ساعت: 6:29
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف