تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
|
علی اکبر(ع)-شهادت
رفتی و لرزه به جان پدرت افتاده
از نفس، خواهر من پشت سرت افتاده
همه ی دشت پر از عطر پیمبر شده است
هر طرف تکه ای از بال و پرت افتاده
این فزع کردن من دست خودم نیست علی
چشمم آخر به تن مختصرت افتاده
یک نفر بیش نبودی که به میدان رفتی
این همه نیزه چرا دور و برت افتاده
نفسی تازه کن و باز دلم را خوش کن
روی جسمت پدر محتضرت افتاده
کوچه ای باز نمودند که راحت بزنند
بین لشگر علم و هم سپرت افتاده
قدری آهسته بگویید به امّ لیلا
خنجر و تیغ به جان پسرت افتاده
تعداد بازديد : 319
پنجشنبه 18 اسفند 1390 ساعت: 14:26
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب