اشعار شهادت حضرت امام موسی بن جعفر(ع) عمری زدیم از دل صدا باب الحوائج را خواندیم بعد از ربنا باب ا�

اشعار شهادت حضرت امام موسی بن جعفر(ع) عمری زدیم از دل صدا باب الحوائج را خواندیم بعد از ربنا باب ا�

اشعار شهادت حضرت امام موسی بن جعفر(ع) عمری زدیم از دل صدا باب الحوائج را خواندیم بعد از ربنا باب ا�

اشعار شهادت حضرت امام موسی بن جعفر(ع) عمری زدیم از دل صدا باب الحوائج را خواندیم بعد از ربنا باب ا�

اشعار شهادت حضرت امام موسی بن جعفر(ع) عمری زدیم از دل صدا باب الحوائج را خواندیم بعد از ربنا باب ا�
اشعار شهادت حضرت امام موسی بن جعفر(ع) عمری زدیم از دل صدا باب الحوائج را خواندیم بعد از ربنا باب ا�
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
اشعار شهادت حضرت امام موسی بن جعفر(ع) عمری زدیم از دل صدا باب الحوائج را خواندیم بعد از ربنا باب ا�

اشعار شهادت حضرت امام موسی بن جعفر(ع)

 

عمری زدیم از دل صدا باب الحوائج را

خواندیم بعد از ربنا باب الحوائج را

روزی ما کرده خدا باب الحوائج را

از ما نگیرد کاش یا باب الحوائج را

 

هرکس صدایش کرد ، بیچاره نخواهد شد

کارش به یک مو هم رسد ، پاره نخواهدشد

 

یادش به خیر آن روزها که مادر خانه

گهگاه میزد پرچمی را سر درِ خانه

پر میشد از همسایه ها دور و بَرِ خانه

یک سفره ی نذری قدر وُسع شوهر خانه

 

مادر ، پدرها همین که کم می آوردند

یک سفره ی موسی بن جعفر نذر می کردند

 

عصر سه شنبه خانه ی ما رو به راه می شد

یک سفره می افتاد درد ما دوا می شد

با اشک وقتی چشم مادر آشنا می شد

آجیل های سفره هم مشگل گشا می شد

 

آنچه همیشه طالبش چندین برابر بود

نان و پنیر سفره موسی بن جعفر بود

 

گاهی میان روضه ی ما شور می آمد

پیر زنی از راه خیلی دور می آمد

با دختری از هر دو چشمش کور می آمد

بهر شفای کودک منظور می آمد

 

یک روز در بین دعا ما بین آمینم

برخاست از جا گفت دارم خوب میبینم

 

آنکه توسل یاد چشمم داد مادر بود

آنکه میان روضه میزد داد ، مادر بود

آنکه کنار سفره می افتاد مادر بود

گریه کُن زندانیِ بغداد مادر بود

 

حتی تنفس در سینه ی او گیر می افتاد

هر بار که یاد غل و زنجیر می افتاد

 

میگفت چیزی بر لبش جز جان نیامد ؛ آه

در خلوت او غیر زندان بان نیامد ؛ آه

این بار یوسف زنده از زندان نیامد ؛ آه

پیراهنش هم جانب کنعان نیامد ؛ آه

 

از آه او در خانه ی زنجیر ، شیون ماند

بر روی آهن تا همیشه ردّ گردن ماند

 

این اتفاق که بسیار می افتاد

هرشب به جانش دست لاکردار می افتاد

درنیمه شب موقع استغفار می افتاد

آنقدر میزد دست او از کار می افتاد

 

وقتی که فرقی بینشان در چشم دشمن نیست

صد شکر که مَرد است زیر دست و پا زن نیست

 

محسن عرب خالقی


تعداد بازديد : 195
دوشنبه 13 اردیبهشت 1395 ساعت: 17:37
نویسنده:
نظرات(1)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب
این نظر توسط tahma در تاریخ 1396/04/07 و 15:39 دقیقه ارسال شده است

tahma

شعر از محسن عرب خالقي است


کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف