آسمانش، قمر ندارد که از حسینش خبر ندارد که غصه ها در دلش، تلنبار است شب تارش، سحر ندارد که مادرِ شیر

آسمانش، قمر ندارد که از حسینش خبر ندارد که غصه ها در دلش، تلنبار است شب تارش، سحر ندارد که مادرِ شیر

آسمانش، قمر ندارد که از حسینش خبر ندارد که غصه ها در دلش، تلنبار است شب تارش، سحر ندارد که مادرِ شیر

آسمانش، قمر ندارد که از حسینش خبر ندارد که غصه ها در دلش، تلنبار است شب تارش، سحر ندارد که مادرِ شیر

آسمانش، قمر ندارد که از حسینش خبر ندارد که غصه ها در دلش، تلنبار است شب تارش، سحر ندارد که مادرِ شیر
آسمانش، قمر ندارد که از حسینش خبر ندارد که غصه ها در دلش، تلنبار است شب تارش، سحر ندارد که مادرِ شیر
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
آسمانش، قمر ندارد که از حسینش خبر ندارد که غصه ها در دلش، تلنبار است شب تارش، سحر ندارد که مادرِ شیر

آسمانش، قمر ندارد که
از حسینش خبر ندارد که

غصه ها در دلش، تلنبار است
شب تارش، سحر ندارد که
مادرِ شیرهای نر! حالا
قوّتی در کمر، ندارد که

بر سر راه، روضه می خواند
سایبانی به سر ندارد که

آنقدر گریه کرده این بانو
دیگر او، چشمِ تر ندارد که

سرِ پیری، چه بی عصا شده است
کس و کاری دگر ندارد که

پسرانش مراقبش بودند
دیگر اما… پسر ندارد که

جز حلالیت از سکینه، به سر –
– فکر و ذکری، دگر ندارد که

گریه میکرد و زیرِ لب میگفت:
شیرخواره، خطر ندارد که!؟

حرمله! لعنتِ خدا بر تو!
تابِ تیرِ سه پر! ندارد که ..

ابراهیم لآلی


تعداد بازديد : 431
جمعه 06 فروردین 1395 ساعت: 9:57
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف