دیگر تمام شد غمِ بابای فاطمه… بوسه زند حسین ، کفِ پاهای فاطمه تعبیر شد حکایتِ فردای فاطمه تازه شروع

دیگر تمام شد غمِ بابای فاطمه… بوسه زند حسین ، کفِ پاهای فاطمه تعبیر شد حکایتِ فردای فاطمه تازه شروع

دیگر تمام شد غمِ بابای فاطمه… بوسه زند حسین ، کفِ پاهای فاطمه تعبیر شد حکایتِ فردای فاطمه تازه شروع

دیگر تمام شد غمِ بابای فاطمه… بوسه زند حسین ، کفِ پاهای فاطمه تعبیر شد حکایتِ فردای فاطمه تازه شروع

دیگر تمام شد غمِ بابای فاطمه… بوسه زند حسین ، کفِ پاهای فاطمه تعبیر شد حکایتِ فردای فاطمه تازه شروع
دیگر تمام شد غمِ بابای فاطمه… بوسه زند حسین ، کفِ پاهای فاطمه تعبیر شد حکایتِ فردای فاطمه تازه شروع
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
دیگر تمام شد غمِ بابای فاطمه… بوسه زند حسین ، کفِ پاهای فاطمه تعبیر شد حکایتِ فردای فاطمه تازه شروع

دیگر تمام شد غمِ بابای فاطمه…
بوسه زند حسین ، کفِ پاهای فاطمه
تعبیر شد حکایتِ فردای فاطمه
تازه شروع شد غمِ مولای فاطمه

قصّه تمام میشود اینجا ، ولی هنوز…
زهرا خلاص میشود اما ، علی هنوز…

دارد به غصّه ی پسرش فکر میکند
قدری به قصّه ی جگرش فکر میکند
گاهی به زخمِ بر کمرش فکر میکند
دارد به اوج دردِ سَرَش فکر میکند…

وقتی که بچه ها همه گریانِ مادرند ،
مبهوتِ خونِ تازه ی مانده بر این درند ،

حیدر شکست ، فضّه به حیدر نگاه کرد ،
اربابِ عالمین ، به خواهر نگاه کرد ،
طفلی حسن ، فقط به این “دَر” نگاه کرد
بعدش کمی به بسترِ مادر نگاه کرد ،

آرام میگریست ، به حالِ برادرش
آرام میگریست ، به احوالِ خواهرش

گریه نکن حسین ، بمیرم برای تو
عالم بسوزد از غمِ در خیمه های تو
جانم فدای آن سرِ از تن جدای تو
گریه نکن عزیزِ دلم ، من فدای تو

مادر بلند شو ، که حسین کربلا رَوَد
رأسِ بریده اش ، به سَرِ نیزه ها رَوَد

باشد قرارِ بعدیِ مان قتلگاهِ او…
باشیم هر سه تا ، سِپَر و جانْ پناهِ او
آن لحظه ای که میزند آتش نگاهِ او
زینب شَوَد برای نجاتش سپاهِ او

مادر بلند شو ، سَرِ زینب شکسته شد
در کوچه های شام بلا دست بسته شد…

پوریا باقری


تعداد بازديد : 75
جمعه 06 فروردین 1395 ساعت: 9:51
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف