گویم سخنی که شاد و خورسند شوی در هر دو جهان قرین لبخند شوی سوگند به حق چو میفرستی صلوات آن لحظه هم آو�

گویم سخنی که شاد و خورسند شوی در هر دو جهان قرین لبخند شوی سوگند به حق چو میفرستی صلوات آن لحظه هم آو�

گویم سخنی که شاد و خورسند شوی در هر دو جهان قرین لبخند شوی سوگند به حق چو میفرستی صلوات آن لحظه هم آو�

گویم سخنی که شاد و خورسند شوی در هر دو جهان قرین لبخند شوی سوگند به حق چو میفرستی صلوات آن لحظه هم آو�

گویم سخنی که شاد و خورسند شوی در هر دو جهان قرین لبخند شوی سوگند به حق چو میفرستی صلوات آن لحظه هم آو�
گویم سخنی که شاد و خورسند شوی در هر دو جهان قرین لبخند شوی سوگند به حق چو میفرستی صلوات آن لحظه هم آو�
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
گویم سخنی که شاد و خورسند شوی در هر دو جهان قرین لبخند شوی سوگند به حق چو میفرستی صلوات آن لحظه هم آو�

دو بیتی های صلوات

 

گویم سخنی که شاد و خورسند شوی
در هر دو جهان قرین لبخند شوی
سوگند به حق چو میفرستی صلوات
آن لحظه هم آواز خداوند شوی
..............................................
او کیست ؟ همان کلید اسرار حیات
او کیست؟ چراغ نور حق در ظلمات
پیغمبر ما ، آنکه خداوند و ملک
همواره فرستند برایش صلوات
..............................................
با وحدت خود چشم عدو کور کنیم
جان همه را لبالب از نور کنیم
با ذکر بلند دلربای صلوات
از سینه ی خود نفاق را دور کنیم
.............................................
آوای تو فریادگر دین گردد
سیمای تو آیینه ی آیین گردد
هم همسخن خدا شوی با صلوات
هم کفّه ی اعمال توسنگین گردد
...........................................
شیرین تری از عسل، زِ هر نقل و نبات
خیزد ز وجودت ای برادر حسنات
خوشبوتری از گُل و معطر چو گلاب
تا زینت لب های تو باشد صلوات
...........................................
بد گویم اگر حرف مرا گوش مکن
داری به کَفت چراغ خاموش مکن
ای دوست بیا بشنو و تا آخر عمر
ذکر صلوات را فراموش مکن
..........................................
بشنو سخنی اگر که خواهی حسنات
فرمود پیمبر، آن بهار برکات
هر کس صلواتی بفرستد بر من
ده مرتبه حق بر او فرستد صلوات

 

مرتضی اسدالهی صابر


تعداد بازديد : 157
شنبه 13 دی 1393 ساعت: 20:35
نویسنده:
نظرات(2)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب
این نظر توسط عبدالحسین رضایی در تاریخ 1393/10/15 و 13:06 دقیقه ارسال شده است

عبدالحسین رضایی

عشق را بنگر که در پیری چسان غوغا کند
پیرمردی را چگونه واله و شیدا کند
مسلم بن عوسجه گفتا به شاه دین حسین
اذن جنگم ده که عشق تو مرا رسوا کند
سوختم در اتش عشق تو من پروانه سان
عاشق صادق بباید این چنین سودا کند
من اگر پیرم ولی قلب جوانم را ببین
بهر جان بازی مرا بی باک و بی پروا کند
رفت در میدان و کشت از ان سپاه کین زیاد
لیک تا می خواست جان قربانی مولا کند
ناگهان فریاد زد شاها بیا تا جان من
در حضورت قصد سیر عالم بالا کند
شاه امد با حبیب ابن مظاهر بر سرش
تا که او را با نگاهی تا ابد احیا کند
گفت با مسلم حبیب ابن مظاهر غم مخور
عشق شه من را به تو ملحق در این صحرا کند
گر وصیت داری از بهر حبیب اکنون بگو
تا وصایای تو را یک جا حبیب اجرا کند
گفت ای یار عزیزم جان تو جان حسین
از خدا خواهم که عشق او تو را چون ما کند
افتخار نوکری اش را رضایی کرد و بس
گر ز راه لطف ان خان کرم امظا کند



برای دیدن نظرات بیشتر روی شماره صفحات در زیر کلیک کنید

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف