تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
|
جانم حسن...
پا به پا با پدر و مادرم و اجدادم
سامرایی شدم از بسکه لبم گفت حسن
جان به قربان همان مادر آگاهم که
عوض قصه و لالای شبم گفت حسن
مادرش فاطمه یک گوشه نگاهم کرد و
هر که آمد بوجود از نسبم گفت حسن
یاد سرداب که افتاد دلم، فهمیدم
قبل ذکر فرج، این تاب و تبم گفت حسن
کربلا رفتم و سوغات رطب آوردم
ولی مشهد که رسیدم، رطبم گفت حسن
رضا باقریان
تعداد بازديد : 227
شنبه 06 دی 1393 ساعت: 10:10
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(1)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب
این نظر توسط fateme در تاریخ 1393/10/06 و 10:11 دقیقه ارسال شده است | |||
سلام خوبی؟[قلب]
من تازه وب ساختم[قلب] لطفا من رو با اسم وبم,تو وبلاگت لینک کن و خبر بده تا لینکت کنم.. راسی اگه میشه یکم کمکم کن,نقدم کن. اگر میتونی به دوستات بگو تا به وب منم سر بزنن.. مرسی عزیزم[بوسه] |