تیر بلا رسید و دلم را نشان گرفت آتش به سینه ام زد و تاب وتوان گرفت عمری ز خاطرات گذشته گریستم شکرخد

تیر بلا رسید و دلم را نشان گرفت آتش به سینه ام زد و تاب وتوان گرفت عمری ز خاطرات گذشته گریستم شکرخد

تیر بلا رسید و دلم را نشان گرفت آتش به سینه ام زد و تاب وتوان گرفت عمری ز خاطرات گذشته گریستم شکرخد

تیر بلا رسید و دلم را نشان گرفت آتش به سینه ام زد و تاب وتوان گرفت عمری ز خاطرات گذشته گریستم شکرخد

تیر بلا رسید و دلم را نشان گرفت آتش به سینه ام زد و تاب وتوان گرفت عمری ز خاطرات گذشته گریستم شکرخد
تیر بلا رسید و دلم را نشان گرفت آتش به سینه ام زد و تاب وتوان گرفت عمری ز خاطرات گذشته گریستم شکرخد
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
تیر بلا رسید و دلم را نشان گرفت آتش به سینه ام زد و تاب وتوان گرفت عمری ز خاطرات گذشته گریستم شکرخد

تیر بلا رسید و دلم را نشان گرفت

آتش به سینه ام زد و تاب وتوان گرفت 

عمری ز خاطرات گذشته گریستم

شکرخدا که زهر ازاین خسته جان گرفت

مویم حکایت غم دیرینه می کند

بغض گلو و اشک مسیر بیان گرفت 

راوی روضه های غروب مدینه ام 

در آن غروب چه شد آسمان گرفت

از قصه ای که بر کسی آن را نگفته ام

باغ امید من همه رنگ خزان گرفت

دستی که بین کوچه به مادرکشیده زد

باضربه اش ازاین دل زارم امان گرفت

روزی به پشت در لگدی خورد مادرم 

سرو قدش خمیده وشکل کمان گرفت 

دیدم که مادرم پی من دست می کشد

سیلی ز مادرم همه تاب وتوان گرفت

شاعر: محمد حسن بیات لو

 


تعداد بازديد : 176
سه شنبه 02 دی 1393 ساعت: 19:51
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف