تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
|
شهدا
عاقد دوباره گفت وکیلم ...پدر نبود
ای کاش در جهان ره و رسم سفر نبود
گفتند رفته گل...نه ! گلی گم، دلش گرفت
یعنی که از اجازه ی بابا خبر نبود
هجده بهار منتظرش بود و برنگشت
آن فصل های سرد که بی درد سر نبود
ای کاش نامه یا خبری عطر چفیه ای
رویای دخترانه ی او بیشتر نبود
عکس پدر مقابل آیینه شمعدان
آن روز دور سفره جز چشم تر نبود
عاقد دوباره گفت: وکیلم؟ دلش شکست
یعنی به قاب عکس امید دگر نبود
او گفت با اجازه ی بابا...بله ...بله
مردی که غیر آینه ای شعله ور نبود
تعداد بازديد : 135
یکشنبه 18 دی 1390 ساعت: 18:06
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب