اشعار شام غریبان – یوسف رحیمی ماجرا هر چه بود پایان یافت هر کسی بود عازم کویش زنی انگار چشم در راه است از سفر، چه می آورد شویش ** لحظه ها ب�

اشعار شام غریبان – یوسف رحیمی ماجرا هر چه بود پایان یافت هر کسی بود عازم کویش زنی انگار چشم در راه است از سفر، چه می آورد شویش ** لحظه ها ب�

اشعار شام غریبان – یوسف رحیمی ماجرا هر چه بود پایان یافت هر کسی بود عازم کویش زنی انگار چشم در راه است از سفر، چه می آورد شویش ** لحظه ها ب�

اشعار شام غریبان – یوسف رحیمی ماجرا هر چه بود پایان یافت هر کسی بود عازم کویش زنی انگار چشم در راه است از سفر، چه می آورد شویش ** لحظه ها ب�

اشعار شام غریبان – یوسف رحیمی ماجرا هر چه بود پایان یافت هر کسی بود عازم کویش زنی انگار چشم در راه است از سفر، چه می آورد شویش ** لحظه ها ب�
اشعار شام غریبان – یوسف رحیمی ماجرا هر چه بود پایان یافت هر کسی بود عازم کویش زنی انگار چشم در راه است از سفر، چه می آورد شویش ** لحظه ها ب�
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
اشعار شام غریبان – یوسف رحیمی ماجرا هر چه بود پایان یافت هر کسی بود عازم کویش زنی انگار چشم در راه است از سفر، چه می آورد شویش ** لحظه ها ب�

اشعار شام غریبان – یوسف رحیمی

 

ماجرا هر چه بود پایان یافت

هر کسی بود عازم کویش

زنی انگار چشم در راه است

از سفر، چه می آورد شویش

**

لحظه ها بي قرار و دلواپس

غصه هايش بدون حد مي‌ شد

مرد او از سفر نيامده بود

شب هم از نيمه داشت رد مي ‌شد

**

 آسمان تار و تيره و خونبار

آه آن شب نبود معمولی

نیمه ی شب پرید زن از خواب

آمده بود از سفر خولي

**

گفت خولي بگو چه آوردي

که چنين غرق تاب و تب شده ام

چيست سوغات تو که اينگونه

دل پريشان و جان به لب شده ام

**

 گفت هر چند تحفه ی خولي

زر و سيم و طلا و درهم نيست

ولي اين بار گنجي آوردم

که نظيرش به هر دو عالم نيست

**

چيزي از ماجرا نمي دانست

چشمش اما اسير شيون بود

متحير شد و سراسیمه

دید آخر تنور روشن بود

**

رفت با واهمه به سمت تنور

به سر و سينه زد نشست و گريست

ناگهان ديد صحنه اي خونبار

آه اين سر، سر بريده ی کيست؟

**

به سر او مگر چه آمده است

شده این گونه غرق خون، پرپر

بر لبش آيه هاي قرآن است

مي دهد عطر زمزم و کوثر

**

 سر او را گرفت بر دامن

خاک و خون پاک کرد از رويش

گفت بیچاره مادرت، اما

ناگهان حس نمود پهلويش ـ

**

ـ بانويي قد خميده ، آشفته

که گرفته ست دست بر پهلو

ضجه که مي زند همه عالم

روضه خوان مي شود شبيه او

**

گفت بانو تو کیستی که غمت

قاتل این دلِ پر از محن است

گفت من دختر پيمبرم و

اين سر غرق خون، حسين من است

**

گفت: دیدم میانه ی گودال

غرق خون بود پيکرش اي واي

پيش چشمان زينبم می رفت

بر سر نيزه ها سرش اي واي

**

با دو چشم ترش روایت کرد

يک جهان درد و داغ و ماتم را

گفت از نیزه ها که بوسیدند

بوسه گاه نبي اکرم را

**

 گفت از خيمه هاي آل الله

گفت از ماجرای غارت ها

گفت با چشم های خونبارش

از شروع همه مصیبت ها

**

آتشي که گرفت راه حرم

پيش از اين در مدينه برپا شد

پشت در که شکست بازويم

پاي دشمن به خيمه ها وا شد

**

اگر امروز روي دستانش

کُشتن شيرخواره ممکن شد

اين سه شعبه ز جنس ميخي بود

که سبب ساز قتل محسن شد

**

گفت غصه اگر چه بی پایان

ولی این قصه انتها دارد

می رسد وارثی به خونخواهی

خونِ مظلوم خونبها دارد

 

یوسف رحیمی

 


تعداد بازديد : 415
دوشنبه 12 آبان 1393 ساعت: 12:24
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف