![]()
|
به زخم های تنت بسکه جای پا پیداست
به پیش دیده ای و پیکر تو ناپیداست
خیال روی تو در وهم هم نمی آید
به روی جسم تو تیغ است و نیزه، تا پیداست
از این سه شعبه که از کتف سر در آورده
ورود تیر به قلب تو بی هوا ، پیداست
تمام کرب و بلا رد خون تو باقیست
نشان خون تو ،همشکل نعل ها پیداست
کسی نگفت که انگشترت چه شد ، اما
ز جای خالی انگشت ، ماجرا پیداست
ز وضع حنجر و گیسوی مانده در گودال
بریدن سرت ای کشته ، از قفا پیداست
لباس کهنه به زیر زره که پوشیدی!
به روی خاک ، برهنه تنت چرا پیداست؟
به نی جمال تو اما ، چه جلوه ای دارد
شعاع نور تو از نیزه تا خدا ، پیداست
حضور ناله ی مادر کنار غربت تو
ز عطر یاس پراکنده در فضا پیداست
شاعر رضا فراهانی
تعداد بازديد : 69
پنجشنبه 01 آبان 1393 ساعت: 12:34
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)