عمویم می کشید اهی پر از درد چو از خاک شلمچه یا د می کرد به اوگفتم چرا ازرده حالی چه دیدی اینچنین اندر ملالی بگفتا جنگ بود و جبهه بودم بسی شعر ره

عمویم می کشید اهی پر از درد چو از خاک شلمچه یا د می کرد به اوگفتم چرا ازرده حالی چه دیدی اینچنین اندر ملالی بگفتا جنگ بود و جبهه بودم بسی شعر ره

عمویم می کشید اهی پر از درد چو از خاک شلمچه یا د می کرد به اوگفتم چرا ازرده حالی چه دیدی اینچنین اندر ملالی بگفتا جنگ بود و جبهه بودم بسی شعر ره

عمویم می کشید اهی پر از درد چو از خاک شلمچه یا د می کرد به اوگفتم چرا ازرده حالی چه دیدی اینچنین اندر ملالی بگفتا جنگ بود و جبهه بودم بسی شعر ره

عمویم می کشید اهی پر از درد چو از خاک شلمچه یا د می کرد به اوگفتم چرا ازرده حالی چه دیدی اینچنین اندر ملالی بگفتا جنگ بود و جبهه بودم بسی شعر ره
عمویم می کشید اهی پر از درد چو از خاک شلمچه یا د می کرد به اوگفتم چرا ازرده حالی چه دیدی اینچنین اندر ملالی بگفتا جنگ بود و جبهه بودم بسی شعر ره
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
عمویم می کشید اهی پر از درد چو از خاک شلمچه یا د می کرد به اوگفتم چرا ازرده حالی چه دیدی اینچنین اندر ملالی بگفتا جنگ بود و جبهه بودم بسی شعر ره

شهدا

 

عمویم می کشید اهی پر از درد
چو از خاک شلمچه یاد می کرد
به اوگفتم چرا آزرده حالی
چه دیدی اینچنین اندر ملالی
بگفتا جنگ بود و جبهه بودم
بسی شعر رهایی می سرودم
کنارم هم جوان و نوجوان بود
صلابت از جبین هاشان عیان بود
تهجد در کشاکش کارشان بود
چو مهدی (ع)مونس و غمخوارشان بود
یکی دست و یکی پا را فدا کرد
یکی تن را از این عالم جدا کرد
عزیزی پیکرش صد پاره گشته
از او یک قطعه بر دستم نشسته
یکی پوست سرش را کند تیری
کجا باشد روا اینگونه میری
یکی هم با تفنگش حرف می زد
چه حرفی بس ظریف و شرف می زد
بگفتا این تفنگ من عروسم
واین همسنگرانم ساقدوشم
یکی را هفت خواهر بود اما
برادر بهرشان تک بودو تنها
حراست می نمودیم این برادر
نماند داغ او بر قلب خواهر
خودش لیکن شهادت را طلب داشت
چو مولا وقت مردن تشنه لب داشت
گروهی بودیم .از معبر گذشتیم
زفرط خستگی جایی نشستیم
بگفتم با رفیقم ای برادر
که باید بگذرم از جان و از سر
اگر اینجا عزیزی رفته از دست
نباید نا امید و خسته بنشست
قدم بنهاده ایم در ره دوباره
ولی دیدم جسمی پاره پاره
نمی دانستم این صد پاره پیکر
بود با این رفیق من برادر
رفیقم تا برادر را چنین دید
نگاهی کرد و همچون شیر غرید
وداعی با شهید پاره تن کرد
مصمم بر جهاد ان نازنین مرد
اگر اینجا کسی الان بمیرد
به او بی احترامی کس نبیند
ولی انجا که بود اجساد بسیار
گذشتیم از سر و روشان به نا چار
ولی جا شان درون قلب ما بود
خریدار نفوسشان خدا بود
یکی خورده است بر پیشانیش تیر
شده بیرون مخش همچون کف شیر
یکی را در پتو پیچیده دیدم
صدای ناله ای از او شنیدم
به او گفتم چگونه زنده هستی
چنین جانا تو اندر خون نشستی
بگفت اینجا حضور سبز مهدیست
توسل کن به او پیروزی حتمیست

خودم در کربلای پنج بودم
شدم مجروح و اندر رنج بودم
توسل کرده ام بر نام مهدی
شدم مست و خراب جام مهدی
منی که بوده ام چون مرده بر خاک
دویدم مثل اهو تند و چا لا ک
چه بسیارند ان همسنگرانم
بود یاد همه در روح و جانم
عزیزان را نه ابی نه غذایی
نه از بهر جراحتها دوایی
نه مادر تا گذارد سر به دامان
نه بابایی بسوزاند دل و جان
چگونه من کنون اسوده باشم
چو یاران را به مسلخ دیده باشم
چسان بردی زیادت لاله ها را
نفهمیدی مگر حرف خدا را
جواب این همه ایثار این است
نگهبانی از این خون ها چنین است
تو تا کی اینچنین غافل نشینی
رود دارو ندارت چون نبینی
به اطرافت نگر یکدم برادر
حواست را جمع کن دردانه خواهر
صیانت کن تو از خون شهیدان
نیفتی تا تو در دام پلیدان
کریمی هر چه گفته باشد اینجا
بود از خاطرات مردی زانجا
همان جایی که همچون کربلا بود
قلوب عاشقانانجا بیاسود

 

حمید کریمی


تعداد بازديد : 271
پنجشنبه 27 شهریور 1393 ساعت: 12:41
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف