در مدینه بی کس و بی یاورم غربت شهر نبی شد باورم مانده ام لشگر چرا آورده اند من که تنها هستم و بی لشگرم من که شمشیر هم ندارم بهر خویش فکر پیکا�

در مدینه بی کس و بی یاورم غربت شهر نبی شد باورم مانده ام لشگر چرا آورده اند من که تنها هستم و بی لشگرم من که شمشیر هم ندارم بهر خویش فکر پیکا�

در مدینه بی کس و بی یاورم غربت شهر نبی شد باورم مانده ام لشگر چرا آورده اند من که تنها هستم و بی لشگرم من که شمشیر هم ندارم بهر خویش فکر پیکا�

در مدینه بی کس و بی یاورم غربت شهر نبی شد باورم مانده ام لشگر چرا آورده اند من که تنها هستم و بی لشگرم من که شمشیر هم ندارم بهر خویش فکر پیکا�

در مدینه بی کس و بی یاورم غربت شهر نبی شد باورم مانده ام لشگر چرا آورده اند من که تنها هستم و بی لشگرم من که شمشیر هم ندارم بهر خویش فکر پیکا�
در مدینه بی کس و بی یاورم غربت شهر نبی شد باورم مانده ام لشگر چرا آورده اند من که تنها هستم و بی لشگرم من که شمشیر هم ندارم بهر خویش فکر پیکا�
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
در مدینه بی کس و بی یاورم غربت شهر نبی شد باورم مانده ام لشگر چرا آورده اند من که تنها هستم و بی لشگرم من که شمشیر هم ندارم بهر خویش فکر پیکا�

در مدینه بی کس و بی یاورم

غربت شهر نبی شد باورم

مانده ام لشگر چرا آورده اند

من که تنها هستم و بی لشگرم

من که شمشیر هم ندارم بهر خویش

فکر پیکار هم ندارم در سرم

آتش و هیزم چرا آورده اید

رحم بر من نیست رحمی بر حرم

حرمت موی سفیدم جای خود . . .

از تبار حیدر و پیغمبرم

*****

کار خود را کرد آخر نا نجیب

حرمت من را شکست در محضرم

گُر گرفته آتش از این پای در

گُر گرفته آمده دور و برم

خانه ام پر شد ز این دود سیاه

تار می بیند دو چشمان ترم

وحشت اهل و ایالم این چنین

میزند روزی پر از ماتم رقم

آتش و درب و هیاهوی عدو

یادم آرد ناله های مادرم

هرچه گفت:آتش نزن بر خانه ام

هرچه گفت:نامرد من پشت درم

در به روی فاطمه آوار شد

کرد از پا تا سر مادر ورم

شاعر: ياسين قاسمي


تعداد بازديد : 83
سه شنبه 28 مرداد 1393 ساعت: 10:33
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف