|
محمدصادق ابراهیمی
بعد یک عمر زخم دلتنگی
وقت پایان درد هجران بود
میخ در مانع عبورش شد
در خانه به فکر جبران بود ***
مرد اما مصمم رفتن
به کمر بست شال سبزش را
زیر لب ناله های دلتنگی
ذکر یاربنا و یا زهرا ***
با قدم های خسته، آهسته
سوی مسجد قدم زنان می رفت
آسمانی ترین اسیر زمین
گوییا سوی آسمان می رفت ***
کیسه ای نان میان دستش بود
کوله باری ز درد بر دوشش
کودکان یتیم منتظر
گرمی لحظه های آغوشش ***
کوفه مثل همیشه در خواب است
سوت و کور است و ساکت و سرد است
گرد ننگی که مانده بر رخ شهر
ننگ از مردمان نامرد است ***
زخم تو مرز کفر و ایمان بود
بعد تو باب شد علی کشتن
چه قدر دم زدن ز تو آسان
چه قدر سخت، وصف تو گفتن ***
سال ها بعد عصر روز عطش
یک نفر روبه روی یک لشکر
گفت: از چیست جنگتان با من...؟
پاسخ این بود: کینه از حیدر...
تعداد بازديد : 107
دوشنبه 30 تیر 1393 ساعت: 23:19
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)