چقدر طرز نگاهت پدر عوض شده است چقدر مضطرب و دل پريش و حيراني نديده بودمت اينقدر تُو خودت باشي مگر نيامدي در خانه ام به مهماني خدا نكرده مگ�

چقدر طرز نگاهت پدر عوض شده است چقدر مضطرب و دل پريش و حيراني نديده بودمت اينقدر تُو خودت باشي مگر نيامدي در خانه ام به مهماني خدا نكرده مگ�

چقدر طرز نگاهت پدر عوض شده است چقدر مضطرب و دل پريش و حيراني نديده بودمت اينقدر تُو خودت باشي مگر نيامدي در خانه ام به مهماني خدا نكرده مگ�

چقدر طرز نگاهت پدر عوض شده است چقدر مضطرب و دل پريش و حيراني نديده بودمت اينقدر تُو خودت باشي مگر نيامدي در خانه ام به مهماني خدا نكرده مگ�

چقدر طرز نگاهت پدر عوض شده است چقدر مضطرب و دل پريش و حيراني نديده بودمت اينقدر تُو خودت باشي مگر نيامدي در خانه ام به مهماني خدا نكرده مگ�
چقدر طرز نگاهت پدر عوض شده است چقدر مضطرب و دل پريش و حيراني نديده بودمت اينقدر تُو خودت باشي مگر نيامدي در خانه ام به مهماني خدا نكرده مگ�
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
چقدر طرز نگاهت پدر عوض شده است چقدر مضطرب و دل پريش و حيراني نديده بودمت اينقدر تُو خودت باشي مگر نيامدي در خانه ام به مهماني خدا نكرده مگ�

چقدر طرز نگاهت پدر عوض شده است

چقدر مضطرب و دل پريش و حيراني

نديده بودمت اينقدر تُو خودت باشي

مگر نيامدي در خانه ام به مهماني

 

خدا نكرده مگر بد گذشته كه اينطور

غمين و ساكتي و يك سخن نميگويي

اگر چه مادر من نيست درد و دل بكني

چرا تو حرف دلت را به من نميگويي

 

بگو چه ميگذرد در دلت بگو چه شده

و يا بگو كه قرار است اي پدر چه شود؟

به آسمان كه نظر ميكني مگو انا...

بلا به دور قرار است در سحر چه شود؟

 

منم كه دل نگران تو و دلت هستم

تويي كه در همه ي عمر باورم شده اي

ببين دلم چقدر شور ميزند بابا

چرا تو اين همه مانند مادرم شده اي

 

به ياد مادري و در دو چشم تو ديدم

كه شوق ديدن بانوي خسته در سر توست

نميشود عوض تو حسن رود مسجد

كه بودنت همه اميد قلب دختر توست

 

مرو كه طاقت داغ تو را ندارم من

مرو كه آتش قلبم تو شعله ور نكني

تو را به جان عزيزت نميشود بابا

كه داغ مادرمان را تو تازه تر نكني

 

تو را به حق همان زخم پهلوي مادر

كه با عزاي تو من هم عذاب ميبينم

چگونه تاب بيارم كه بر روي دستت

هنوز هم رد زخم طناب ميبينم

 

بگو كه بعد تو با خاطرات تو چه كنم

بدون تو منم و كوفه اي پر از نامرد

چه روزگار عجيبي ست كاش مي مردم

چه دردهاي زيادي كه بر سرم آورد

 

خدا كند كه نيايم دگر به اين كوفه

خدا كند كه نصيبم دگر بلا نشود

خدا كند كه خسين در برابرم باشد

سرش مقابل چشمم به نيزه ها نشود

شاعر: محمد حسن بيات لو

 


تعداد بازديد : 95
جمعه 27 تیر 1393 ساعت: 10:46
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف