تا صبح گرد بسترت آرام می پرم شاید دوباره بال بگیری کبوترم شد قسمتم دوباره پرستاری ات کنم بابا بگویم و تو بگویی که دخترم... از بس که قطره ق�

تا صبح گرد بسترت آرام می پرم شاید دوباره بال بگیری کبوترم شد قسمتم دوباره پرستاری ات کنم بابا بگویم و تو بگویی که دخترم... از بس که قطره ق�

تا صبح گرد بسترت آرام می پرم شاید دوباره بال بگیری کبوترم شد قسمتم دوباره پرستاری ات کنم بابا بگویم و تو بگویی که دخترم... از بس که قطره ق�

تا صبح گرد بسترت آرام می پرم شاید دوباره بال بگیری کبوترم شد قسمتم دوباره پرستاری ات کنم بابا بگویم و تو بگویی که دخترم... از بس که قطره ق�

تا صبح گرد بسترت آرام می پرم شاید دوباره بال بگیری کبوترم شد قسمتم دوباره پرستاری ات کنم بابا بگویم و تو بگویی که دخترم... از بس که قطره ق�
تا صبح گرد بسترت آرام می پرم شاید دوباره بال بگیری کبوترم شد قسمتم دوباره پرستاری ات کنم بابا بگویم و تو بگویی که دخترم... از بس که قطره ق�
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
تا صبح گرد بسترت آرام می پرم شاید دوباره بال بگیری کبوترم شد قسمتم دوباره پرستاری ات کنم بابا بگویم و تو بگویی که دخترم... از بس که قطره ق�

تا صبح گرد بسترت آرام می پرم

شاید دوباره بال بگیری کبوترم

 

شد قسمتم دوباره پرستاری ات کنم

بابا بگویم و تو بگویی که دخترم...

 

از بس که قطره قطره ی خونت گرفته ام

خون لخته بسته است تمامی معجرم

 

شکر خدا که خون سرت بند آمده

دیدی چه کرد چادر خاکی مادرم

 

شاعر: حسن لطفی


تعداد بازديد : 207
چهارشنبه 25 تیر 1393 ساعت: 10:23
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف