حسین جان... بوریاپوش شدآخربدنش را بردند نانجیبان ز تنش پیرهنش را بردند... آه می خواست رقیه که ببوسدلب او خیزران بودمقصر دهنش را بردند... خوا�

حسین جان... بوریاپوش شدآخربدنش را بردند نانجیبان ز تنش پیرهنش را بردند... آه می خواست رقیه که ببوسدلب او خیزران بودمقصر دهنش را بردند... خوا�

حسین جان... بوریاپوش شدآخربدنش را بردند نانجیبان ز تنش پیرهنش را بردند... آه می خواست رقیه که ببوسدلب او خیزران بودمقصر دهنش را بردند... خوا�

حسین جان... بوریاپوش شدآخربدنش را بردند نانجیبان ز تنش پیرهنش را بردند... آه می خواست رقیه که ببوسدلب او خیزران بودمقصر دهنش را بردند... خوا�

حسین جان... بوریاپوش شدآخربدنش را بردند نانجیبان ز تنش پیرهنش را بردند... آه می خواست رقیه که ببوسدلب او خیزران بودمقصر دهنش را بردند... خوا�
حسین جان... بوریاپوش شدآخربدنش را بردند نانجیبان ز تنش پیرهنش را بردند... آه می خواست رقیه که ببوسدلب او خیزران بودمقصر دهنش را بردند... خوا�
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
حسین جان... بوریاپوش شدآخربدنش را بردند نانجیبان ز تنش پیرهنش را بردند... آه می خواست رقیه که ببوسدلب او خیزران بودمقصر دهنش را بردند... خوا�

حسین جان...

بوریاپوش شدآخربدنش را بردند

نانجیبان ز تنش پیرهنش را بردند...

آه می خواست رقیه که ببوسدلب او

خیزران بودمقصر دهنش را بردند...

خواست سیراب کندکودک بی تابش را

باسه شعبه زدنش خواستنش رابردند...

یک پسرداشت که بهرش همه جابودسپر

با دم نیزه سپر داشتنش را بردند...

تکیه بر نیزه زد و خواست ز جا برخیزد

موج سنگ آمد و برخاستنش را بردند...

نیزه هاشان همگی بربدن شاه نشست

تا خود عرش ملائک مهنش را بردند...

( رسول ملکی)


تعداد بازديد : 167
یکشنبه 04 خرداد 1393 ساعت: 9:43
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف