فصل خزان عمر من آمد، بهار رفت دستم شکست تا که ز کف زلف یار رفت رفتی و مانده در بر زهرا لباس تو با بوی پیرهن ز کفم اختیار رفت همسایه ها به گریه

فصل خزان عمر من آمد، بهار رفت دستم شکست تا که ز کف زلف یار رفت رفتی و مانده در بر زهرا لباس تو با بوی پیرهن ز کفم اختیار رفت همسایه ها به گریه

فصل خزان عمر من آمد، بهار رفت دستم شکست تا که ز کف زلف یار رفت رفتی و مانده در بر زهرا لباس تو با بوی پیرهن ز کفم اختیار رفت همسایه ها به گریه

فصل خزان عمر من آمد، بهار رفت دستم شکست تا که ز کف زلف یار رفت رفتی و مانده در بر زهرا لباس تو با بوی پیرهن ز کفم اختیار رفت همسایه ها به گریه

فصل خزان عمر من آمد، بهار رفت دستم شکست تا که ز کف زلف یار رفت رفتی و مانده در بر زهرا لباس تو با بوی پیرهن ز کفم اختیار رفت همسایه ها به گریه
فصل خزان عمر من آمد، بهار رفت دستم شکست تا که ز کف زلف یار رفت رفتی و مانده در بر زهرا لباس تو با بوی پیرهن ز کفم اختیار رفت همسایه ها به گریه
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
فصل خزان عمر من آمد، بهار رفت دستم شکست تا که ز کف زلف یار رفت رفتی و مانده در بر زهرا لباس تو با بوی پیرهن ز کفم اختیار رفت همسایه ها به گریه
فصل خزان عمر من آمد، بهار رفت

دستم شکست تا که ز کف زلف یار رفت

رفتی و مانده در بر زهرا لباس تو

با بوی پیرهن ز کفم اختیار رفت

همسایه ها به گریه من طعنه میزنند

همسایگی و رحم و مروت کنار رفت

دیگر کسی به خانه ما سر نمیزند

از خانواده ام سند اعتبار رفت

با رفتنت کأنّ حسینم ز دست رفت

با رفتن تو حرمت ایل و تبار رفت

تو دست و پا زدی و حسینم شکسته شد

شاید دلش به گودی یک نیزه زار رفت

بعد از تو پهلویم چقدر تیر میکشد

با چشم و صورتم، کمرم تیر میکشد
 

شاعر: محسن حنیفی


تعداد بازديد : 147
پنجشنبه 05 دی 1392 ساعت: 10:45
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف