به دل شعله ورم سايه ي دريا افتاد عاقبت قرعه به نام من تنها افتاد زهر هم سوخت به حال جگر سوخته ام شعله شد آب شد و خون شد و از پا افتاد باز هم خا�

به دل شعله ورم سايه ي دريا افتاد عاقبت قرعه به نام من تنها افتاد زهر هم سوخت به حال جگر سوخته ام شعله شد آب شد و خون شد و از پا افتاد باز هم خا�

به دل شعله ورم سايه ي دريا افتاد عاقبت قرعه به نام من تنها افتاد زهر هم سوخت به حال جگر سوخته ام شعله شد آب شد و خون شد و از پا افتاد باز هم خا�

به دل شعله ورم سايه ي دريا افتاد عاقبت قرعه به نام من تنها افتاد زهر هم سوخت به حال جگر سوخته ام شعله شد آب شد و خون شد و از پا افتاد باز هم خا�

به دل شعله ورم سايه ي دريا افتاد عاقبت قرعه به نام من تنها افتاد زهر هم سوخت به حال جگر سوخته ام شعله شد آب شد و خون شد و از پا افتاد باز هم خا�
به دل شعله ورم سايه ي دريا افتاد عاقبت قرعه به نام من تنها افتاد زهر هم سوخت به حال جگر سوخته ام شعله شد آب شد و خون شد و از پا افتاد باز هم خا�
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
به دل شعله ورم سايه ي دريا افتاد عاقبت قرعه به نام من تنها افتاد زهر هم سوخت به حال جگر سوخته ام شعله شد آب شد و خون شد و از پا افتاد باز هم خا�

به دل شعله ورم سايه ي دريا افتاد

عاقبت قرعه به نام من تنها افتاد

زهر هم سوخت به حال جگر سوخته ام

شعله شد آب شد و خون شد و از پا افتاد

باز هم خاطره هايم همگي زنده شدند

راه من باز بر آن كوچه ي غم ها افتاد

يادآن كوچه ي باريك همان كوچه ي تنگ

كوچه اي كه گذر سنگدل آن جا افتاد

شور مي زد دلم  و در دل آن وانفسا

چشم نامرد به ناموس علي تا افتاد

آن چنان زد كه ره خانه ي خود گم كرديم

آنچنان که به رخ برگ گلي جا افتاد

مادرم روي زمين بود و پي ام مي گرديد

من نفس مي زدم او از نفس اما افتاد

 ((پاره هاي جگرم مي چكد از كنج لبم

باز در خانه ي من روضه ي زهرا افتاد

ياد آن كوچه كه با مادر خود مي رفتم

ديدم آن روز در آن راه چه غوغا افتاد

دست بر شانه ي من دست دگر بر ديوار

مادرم خواست بخيزد ولي از پا افتاد))

شاعر: حسن لطفی


تعداد بازديد : 139
پنجشنبه 05 دی 1392 ساعت: 10:44
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف