اگر چه پیر اگرچه خمیده ام بابا دوباره بر سر خاکت رسیده ام بابا رسیده ام که بگویم چه آمده به سرم رسیده ام که بگویم چه دیده ام بابا ببین که �

اگر چه پیر اگرچه خمیده ام بابا دوباره بر سر خاکت رسیده ام بابا رسیده ام که بگویم چه آمده به سرم رسیده ام که بگویم چه دیده ام بابا ببین که �

اگر چه پیر اگرچه خمیده ام بابا دوباره بر سر خاکت رسیده ام بابا رسیده ام که بگویم چه آمده به سرم رسیده ام که بگویم چه دیده ام بابا ببین که �

اگر چه پیر اگرچه خمیده ام بابا دوباره بر سر خاکت رسیده ام بابا رسیده ام که بگویم چه آمده به سرم رسیده ام که بگویم چه دیده ام بابا ببین که �

اگر چه پیر اگرچه خمیده ام بابا دوباره بر سر خاکت رسیده ام بابا رسیده ام که بگویم چه آمده به سرم رسیده ام که بگویم چه دیده ام بابا ببین که �
اگر چه پیر اگرچه خمیده ام بابا دوباره بر سر خاکت رسیده ام بابا رسیده ام که بگویم چه آمده به سرم رسیده ام که بگویم چه دیده ام بابا ببین که �
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
اگر چه پیر اگرچه خمیده ام بابا دوباره بر سر خاکت رسیده ام بابا رسیده ام که بگویم چه آمده به سرم رسیده ام که بگویم چه دیده ام بابا ببین که �

اگر چه پیر اگرچه خمیده ام بابا

دوباره بر سر خاکت رسیده ام بابا

 

رسیده ام که بگویم چه آمده به سرم

رسیده ام که بگویم چه دیده ام بابا

 

ببین که پیرتر از روز قبل آمده ام

نفس نفس ز فراغت چکیده ام بابا

 

بخوان ز چشم کبودم که چند روزی هست

که روی دختر خود را ندیده ام بابا

 

از آن زمان که به دنبال مرتضی در خون

میان مردم شهرت دویده ام بابا

 

ببین که زخم جسارت نشسته بر رویم

ببین که طعم حرارت چشیده ام بابا

 

دلم هوای تو و یاد محسنم کرده

مرا ببر به کنارت بریده ام بابا

شاعر: حسن لطفی


تعداد بازديد : 133
پنجشنبه 05 دی 1392 ساعت: 10:43
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف