سکوت، زهر شد و در گلوی مجنون ریخت دل شکسته ی لیلا از این مصیبت سوخت به یاد خاطره های کریم آل عبا تمام خاطره هایم در اوج غربت سوخت ** سکوت گفتم

سکوت، زهر شد و در گلوی مجنون ریخت دل شکسته ی لیلا از این مصیبت سوخت به یاد خاطره های کریم آل عبا تمام خاطره هایم در اوج غربت سوخت ** سکوت گفتم

سکوت، زهر شد و در گلوی مجنون ریخت دل شکسته ی لیلا از این مصیبت سوخت به یاد خاطره های کریم آل عبا تمام خاطره هایم در اوج غربت سوخت ** سکوت گفتم

سکوت، زهر شد و در گلوی مجنون ریخت دل شکسته ی لیلا از این مصیبت سوخت به یاد خاطره های کریم آل عبا تمام خاطره هایم در اوج غربت سوخت ** سکوت گفتم

سکوت، زهر شد و در گلوی مجنون ریخت دل شکسته ی لیلا از این مصیبت سوخت به یاد خاطره های کریم آل عبا تمام خاطره هایم در اوج غربت سوخت ** سکوت گفتم
سکوت، زهر شد و در گلوی مجنون ریخت دل شکسته ی لیلا از این مصیبت سوخت به یاد خاطره های کریم آل عبا تمام خاطره هایم در اوج غربت سوخت ** سکوت گفتم
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
سکوت، زهر شد و در گلوی مجنون ریخت دل شکسته ی لیلا از این مصیبت سوخت به یاد خاطره های کریم آل عبا تمام خاطره هایم در اوج غربت سوخت ** سکوت گفتم

سکوت، زهر شد و در گلوی مجنون ریخت

دل شکسته ی لیلا از این مصیبت سوخت

به یاد خاطره های کریم آل عبا

تمام خاطره هایم در اوج غربت سوخت

**
سکوت گفتم و یادم سکوت او آمد

و زهر گفتم و یادم ز زهر خوردن او

و تیر آه به قلبم نشست و کردم یاد

ز تیرهای کفن دوز رفته در تن او

**
وراثتی است بلا شک غریب ماندن ما

چرا که غربت شیعه ز غربت زهراست

و بر غریب مدینه سزاست گرییدن

که پای ثابت این روضه حضرت زهراست

**
همان کسی که غریبانه باز مسموم است

به دست همسر خود در میان خانه ی خویش

پرستویی است مهاجر ولی شکسته پر است

و زخم خورده فتاده کنار لانه ی خویش
**

کسی که سبز ترین جامه را به تن دارد

نگفت علّت سبزی پیکرش از چیست

و طشت داد شهادت، غریب مطلق اوست

چرا که پاره جگر تر از او در عالم نیست
**

همان کسی که شنیده به وقت کودکی اش

صدای یا ابتا و شکستن در را

میان کوچه ی باریک بی شک این کودک

همان کسی است که برده به خانه مادر را

**
رسید دشمن بی شرم و سدّ راه نمود

و ابرهای سیه روی ماه پاره نشست

و با دو دست بزرگ و ضُمُخت و سنگینش

چنان به صورت او زد که گوشواره شکست

**
شکست آینه اش در هجوم سنگ ستم

خمید قامتش امّا عصای مادر شد

و خورد خون دل و با کسی نگفت چه دید

که جان به لب شد و آخر فدای مادر شد

 
شاعر : سعید توفیقی


تعداد بازديد : 105
پنجشنبه 05 دی 1392 ساعت: 10:41
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف