عده اي بي خبر از علتِ اشك بـا مـن از كار خـدا مي گـويند ظاهرا چاره ي اين حال مرا در تسـلاي دلـم مي جويند ناگـزيـرم كـه بـجنـبانـم سـر مـحـ

عده اي بي خبر از علتِ اشك بـا مـن از كار خـدا مي گـويند ظاهرا چاره ي اين حال مرا در تسـلاي دلـم مي جويند ناگـزيـرم كـه بـجنـبانـم سـر مـحـ

عده اي بي خبر از علتِ اشك بـا مـن از كار خـدا مي گـويند ظاهرا چاره ي اين حال مرا در تسـلاي دلـم مي جويند ناگـزيـرم كـه بـجنـبانـم سـر مـحـ

عده اي بي خبر از علتِ اشك بـا مـن از كار خـدا مي گـويند ظاهرا چاره ي اين حال مرا در تسـلاي دلـم مي جويند ناگـزيـرم كـه بـجنـبانـم سـر مـحـ

عده اي بي خبر از علتِ اشك بـا مـن از كار خـدا مي گـويند ظاهرا چاره ي اين حال مرا در تسـلاي دلـم مي جويند ناگـزيـرم كـه بـجنـبانـم سـر مـحـ
عده اي بي خبر از علتِ اشك بـا مـن از كار خـدا مي گـويند ظاهرا چاره ي اين حال مرا در تسـلاي دلـم مي جويند ناگـزيـرم كـه بـجنـبانـم سـر مـحـ
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
عده اي بي خبر از علتِ اشك بـا مـن از كار خـدا مي گـويند ظاهرا چاره ي اين حال مرا در تسـلاي دلـم مي جويند ناگـزيـرم كـه بـجنـبانـم سـر مـحـ

عده اي بي خبر از علتِ اشك

بـا مـن از  كار خـدا مي گـويند

ظاهرا چاره ي اين حال مرا

در تسـلاي دلـم مي جويند



ناگـزيـرم كـه بـجنـبانـم سـر

مـحـض تـأييد ؛ تبسم بـزنـم

چاره اي نيست كه فرياد تو را

بي هـوا بـر سـر  مـردم بزنم



من فقـط فكـر تـو در  سر دارم

خنده اي كن ، به دلم روح بده

اشك در سيل كشيده ست مرا

خبـر از « مـعجزه ي نـوح » بـده



اي مسافر ، سفرت طول كشيد

عـزم بـرگـشـت نـداري انگـار  !!!

مُردَم از  چشم به راهي ، برگرد

« دست از كُشتن صبرم بردار »



طعنه زد عقل كه : «برمي گردد

ظرف صد سال وَ يا سيصد سال

منتظر باش ، تـو  هم  مثل همه

بر سرت شيره ي ديدار ، بِمال»



گفتم : اي عقل ، جوابت اينست

« مـن فـقـط مـعـتـكـفِ احــزانــم

مثل يعقوب ،نمي خواهم چشم

تـا ابـد مـنـتـظـرش مـي مـانم »


شاعر : ياسر قرباني


تعداد بازديد : 95
پنجشنبه 21 آذر 1392 ساعت: 10:08
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف