همه شب را به دعا سر کردی شهر را جمله منوّر کردی با نفس های لبالب عطرت خانه را تا که معطّر کردی

همه شب را به دعا سر کردی شهر را جمله منوّر کردی با نفس های لبالب عطرت خانه را تا که معطّر کردی

همه شب را به دعا سر کردی شهر را جمله منوّر کردی با نفس های لبالب عطرت خانه را تا که معطّر کردی

همه شب را به دعا سر کردی شهر را جمله منوّر کردی با نفس های لبالب عطرت خانه را تا که معطّر کردی

همه شب را به دعا سر کردی شهر را جمله منوّر کردی با نفس های لبالب عطرت خانه را تا که معطّر کردی
همه شب را به دعا سر کردی شهر را جمله منوّر کردی با نفس های لبالب عطرت خانه را تا که معطّر کردی
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
همه شب را به دعا سر کردی شهر را جمله منوّر کردی با نفس های لبالب عطرت خانه را تا که معطّر کردی

همه شب را به دعا سر کردی

 

شهر را جمله منوّر کردی

 

 

 

با نفس های لبالب عطرت

 

خانه را تا که معطّر کردی ،

 

 

 

ناگهان آتش ظلم آمد و تو

 

قصّه را قصّهء مادر کردی

 

 

 

یاد میخ و در و دیوار و فشار

 

چشم دریا شده را تر کردی

 

 

 

با زمین خوردن خود در پی اسب

 

یاد عبّاس دلاور کردی

 

 

 

عرق سرد جبینت می گفت

 

یاد دردانهء پرپر کردی

 

 

 

می شد از زخم دو دستت فهمید

 

یاد تنهایی حیدر کردی

شاعر: وحيد محمدي


تعداد بازديد : 261
یکشنبه 10 شهریور 1392 ساعت: 0:04
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف